سعى كنيد به عنوان خونخواهى عثمان با پسر ابوطالب به مخالفت برخاسته ، و نگذاريد او بر شهرهاى كوفه و بصره مسلط گردد.
نامه معاويه به زبير رسيد، او در پوست خود نمى گنجيد، و هرگز احتمال خلاف نمى داد، و خيلى خوشحال بود، و مضمون نامه را به طلحة اطلاع داد، و سپس به همراهى او پرچم مخالفت با على را برافراشت و جنگ جمل را پيش آوردند.
طلحه و زبير با اينكه نخستين افرادى بودند كه با اميرالمؤمنين بيعت كرده بودند، و از دشمنان سرسخت عثمان به شمار مى آمدند و حتى نمى گذاشتند جنازه وى پس از كشته شدنش دفن شود، ولى مع الاسف با صدو هشتاد درجه چرخش به بهانه خونخواهى او دست به مخالفت على زده ، و باعث كشته و شهيد گشتن هزاران نفر گرديدند! على (عليه السلام ) چون آنان را در صحنه نبرد ديد، از طريق عبدالله بن عباس به زبير پيغام داد كه : پسر دايى ات (على ) مى گويد: چرا تا به حال ما را تاءييد كرده اى و هميشه پشتيبان ما بودى ، ولى اكنون دست به مخالفت ما مى زنى ؟ مگر چه پيش آمدى ناگوار تحقق يافته است ؟ و سپس او را احضار فرمود و حديثى را از پيامبر خدا به او متذكر گرديد كه رسول خدا فرموده بود: يا زبير! تو روزى با على به مقابله مى پردازى ، ولى اين را بدان كه تو در اين ميدان ظالم و ستمگرى ! زبير چون اين را بشنيد، دست از جنگ برداشت ، و راه به بيرون از جنگ و كشتار برگرفت ...(88)
در اين قضيه تاريخى سياست على از ديگران مشخص گرديده ، و در حالى كه ديگران دروغ مى گويند، تحريك نادرست و خطرناك مى كنند، براى رسيدن به منصب و مقام ، كشته شدن ديگران در سياست آنان توجيه مى گردد...
ولى سياست على (عليه السلام ) از راه عاطفه و محبت و ياد كردن از جنبه هاى مثبت در گذشته ، دشمن را به سر عقل مى آورد، و از ميدان جنگ به در مى كند...
خلاصه سياست على در متن دين بود، و از قرآن و سنت اتخاذ مى گرديد، و هرگز از آنها تجاوز نمى كرد، و هر كجا تزاحمى پيش مى آمد، دينش را بر سياستهاى غلط و قلدرى ترجيح مى داد، چنانچه خود مى فرمايند: (( انى لعالم بما يصلحكم ، و يقيم اودكم ، ولكنى والله لاارى اصلاحكم بافساد نفسى )) .
من مى دانم چگونه شما را اصلاح نمايم و كجى ها و مخالفتهاى همه تان را برطرف كنم ، ولى سوگند به خدا هرگز در اين راه به خاطر اصلاح و آرام ساختن شما، من خويشتن را تباه نمى كنم !(89) و در تاريخ آمده است كه چون ابن ملجم مرادى لعنة الله عليه از يمن به كوفه آمد، و پيشگويى آن حضرت را شنيد، به خدمت آن بزرگوار آمد و گفت : (( يا اميرالمؤمنين اعيذك بالله ، هذه يمينى و شمالى فاقطعهما او فاقتلنى ، فقال على (عليه السلام )! فكيف اقتلك ولا ذنب لك الى ، ولو اعلم انك قاتلى لم اقتلك )) (90) يا اميرالمؤمنين ! من به خدا پناه مى برم كه قاتل تو باشم ، اينها دستهاى من است در اختيار شما، يا آنها را قطع كن ، و يا مرا به هلاكت برسان !! على فرمود: چگونه تو را بكشم كه مرتكب جنايتى نشده اى ، ولو من بدانم كه تو قاتل من ، من تو را نمى كشم !! آيا در دنياى گذشته و تاريخ معاصر سراغ داريد كه سياستمدارى با داشتن امكاناتى ، با دشمن توطئه گر و قاتلش چنين كند؟ آيا در نظام سياسى ، عقل مى پذيرد كه كسى محور قدرت باشد، ولى با قاتلش چنين معامله اى داشته باشد؟ مگر هزينه هاى گزاف در دنياى كنونى براى سازمانهاى اطلاعاتى و جاسوسى مصرف نمى گردد؟! و دهها و صدها سؤال و جوابى كه سرانجام بايد گفت : على با ديگر سياستمداران فرق دارد...(91)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عمر هنگام وفاتش وصيت كرد كه : از ميان شش نفر صحابه بزرگ پيامبر، يكى را به عنوان خليفه برگزييند. و آن شش نفر را ماءمور ساخت در مجلس خصوصى به بحث و تحليل نشسته ، پس از گفتگوى لازم ، از ميان خود يكى را انتخاب نمايند، و هر گاه كسى از آنان با انتخاب اكثريت شورا مخالفت نمايد، گردنش را بزنند!! افراد شوراى عمر عبارت بودند از:
1 ـ (( على بن ابى طالب عليه السلام )) ،
2 ـ (( عثمان بن عفان ))
3 ـ (( عبدالرحمن بن عوف ))
4 ـ سعد بن ابى وقاص ))
5 ـ طلحة بن عبيدالله ))
6 ـ (( زبير بن العوام )) در اين ميان