ييكى از شاعران بزرگ تازى گويِ سده دوم هجرى است كه در بصره تولد و رشد يافت و هوشى سرشار, قريحه اى عالى, ذوقى سليم, فكرى بلند و خلاقيتى شگرف داشت. اصمعى به او گفت: (باهوش تر از تو سراغ ندارم; بشار جواب داد: و چون از مادر نابينا زاده شدم تمام قوايم متمركز در فكر من است.) لقبش (مُرَعَّث) (گوشواره دار) و اهلِ طخارستان ايران بود و در عصر اموى و عباسى مى زيست. وى از ده سالگى به سرودن شعر پرداخته رفته رفته شهرتش به همه جا رسيد. با وجود قيافه اى نه چندان زيبا, مورد احترام بوده است. درباره اش گفته اند: (بشار در ميان شعراى مولدين مانند امرءالقيس است در شعراى جاهلى.) ديوانش در سه جلد و در سال 1269هجرى در قاهره به چاپ رسيده است. خود او گفته: (دوازده هزار شعر بسيار خوب دارم.) دراغانى, او يكى از شش نفر عالمِ علم كلام در بصره معرفى شده است.
وى متهم به زندقه و مانويت شده و گويند جان خود را به همين دليل ازدست داده است. بشار, از پيشوايان نهضت شعوبيه بوده است. كتابهاى مستقلى نيز درباره او نوشته اند.(1)
در احسن الوديعه, جلد دوم, صفحه99, درباره وى آمده است: (از اكابر علما و مجتهدين, اعاظم فضلاء و محققين, ماهر در علوم عربيّه, كامل در فروع فقهيه, جامع قواعد اصوليه, بارع در مسائل عقليّه, مشهور در بلاد و اعصار مانند اشتهار شمس در رابعةالنّهار است.) مرحوم فيلسوف الدولة, ميرزا عبدالحسين خان, صاحب (مطرح الانظار) و (تاريخ تبريز) گفته است: (وقتى كه به زيارت عتبات عاليات مشرف شدم در نجف اشرف به خدمت اين سيدمعظم رسيدم; با اين كه نابينا بود مجلس درس مفصلى داشت, من تعجب كرده از خود ايشان پرسيدم كه شما چطور تدريس مى كنيد؟ فرمود: صبيه من مجتهده است شبها از متون كتب فقه مى خواند و من مهيا و مستعد مى شوم براى تدريس صبح.)
1 ـ بلغةالفقيه (تا آخر ولايات در تبريز طبع شده است);
2 ـ الحق والحكم;
3 ـ الغيبة المحرمة.
ميرزا محمدباقر, فرزند ميرزاموسى, معروف به بهشتى, شاعرى است كه نخست (تائب) تخلّص مى كرد. وى از مبلّغان بهائيت بود و در سال 1300هـ.ق. زندانى و در آن جا نابينا شد; لذا تخلص خود را به (بصار) تغييرداد.(1)
اين نويسنده روشندلِ زن, درباره وضعيت خود نوشته است: (من فقط يك چشم داشتم كه آن هم در اثر زخمها طورى پوشيده بود كه فقط از يك روزنه كوچك در سمت چپ آن مى توانستم ببينم. كتاب را تنها زمانى مى توانستم ببينم كه آن را كاملاً به چشم نزديك كرده و تا حد ممكن اعصاب چشم را با فشار به طرف چپ بگردانم.) با تمام اين سختى ها, اين زن از آه وناله و افسوس و گله گذارى خوددارى مى كرد و ميان خود و ديگران تفاوتى احساس نمى كرد. وى, خواندن را در خانه يادگرفت, بدين گونه كه كتابى را كه با حروف درشت چاپ شده بود تا جايى به چشم نزديك مى كرد كه مژه هاى او به صفحه كتاب مى خورد. آرى, داهل با عزم راسخ خود, مشكلات را پشت سر گذاشته از دو كالج فارغ التحصيل شد. آن گاه در قصبه كوچك (توين والى) به معلمى پرداخت. بعدها از كالج (آگوستانا) ـ در ناحيه واگوتاى جنوبى ـ مدرك پروفسورى روزنامه نگارى و ادبيات گرفت.
مدت سيزده سال در آن كالج تدريس و در كلوپ زنان سخنرانى مى كرد و درباره كتاب و نويسندگان, كنفرانس هاى راديويى مى داد.)(1) كتابِ (من دلم مى خواهد ببينم) از آثار اوست.
ميرزاكريم رحيم صفايى فرزند ميرزاكريم است. وى در كودكى يك چشم خود را ازدست داد و چشم ديگرش نيز آسيب ديد; ولى ديده دلش به يارى وى شتافت و او را در زمره سرايندگان جاى داد. مدتى (صفايى) و چندى (سيه روزگار) تخلص مى كرده ولى سرانجام (بيرنگ) را بر آن ها ترجيح داده است.(1)
دكتر محمدمهدى بصير در كودكى نابيناشد. وى, اديب, شاعر, خطيب و نويسنده است.
شمارى از تأليفات ايشان به اين شرح است:
1 ـ تاريخ القضيةالعراقيه (در 2جلد);
2 ـ بعث الشعر الجاهلى;
3 ـ الموشح فى الاندلس وفى المشرق;
4 ـ البركان اشعار سياسى اوست;
5 ـ ديوانِ زبدةالأمواج; و….
نمونه اشعار ايشان در مستدركات اعيان الشيعه جلد اول, صفحات
214 ـ215 و جلد دوم, صفحه309, ذكر شده است.
شيخ على حچامى, فرزند شيخ طاهربن شيخ عبدعلى بن عبدالرسول است.
در كتاب (زندگانى و شخصيت شيخ انصارى قدّس سرّه)(1) آمده است: (عالمى جليل القدر و در نهايت صلاح و پرهيزگارى و در فهم و سرعت حافظه بس عجيب بوده است. در كودكى نابيناشد; با اين وجود, به فراگرفتن علوم پرداخت تا جايى كه توانست از محضر شيخ انصارى استفاده برد. استادش به او مى فرمود: و تو حجت خدايى بر من و من حجت اويم بر مردم. پس از وفات در وادى السلام مدفون شد.)