در روايتي، جابر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:
مهدى در مكه هنگام عشا ظهور ميكند و پرچم و پيراهن و شمشير رسول خدا با اوست و علامات و نور و بيان به همراه دارد؛ پس وقتى نماز عشا را به جا آورد، با صداى بلند ندا ميكند: شما را به ياد خدا مياندازم... و من شما را به خدا و رسول خدا و عمل به كتاب خدا و ميراندن باطل و زنده نگه داشتن سنّت دعوت ميكنم.(12)
ب) ايشان در اين نوشتار بر تجربيات دينى و روحى تأكيد مينمايد و آن را مغز دين به شمار ميآورد. تأكيد نويسنده بر تجربهى دينى و رويگردانى ايشان از اصرار بر فقه و احكام فقهي، به جهت ديدگاه خاصى است كه در باب قلمروِ دين، دارد. از نظر ايشان، قلمرو دين حداقلى است و شامل امور اجتماعى نميشود و حتى در امور شخصي، مانند اخلاق نيز بايد به نحو حداقلى از دين انتظار داشت.
ديدگاه ايشان، گذشته از ناسازگارى با عقل، به جهت محدوديتهاى انسان و نياز او به هدايتگرى در عرصههاى اجتماعي، با متون دينى نيز سازگار نيست. چند دسته از آيات و روايات، بر گستردگى قلمرو دين دلالت دارد:
1. آيات و رواياتى كه اهداف پيامبران را منحصر در عبوديت ندانسته و عدالت اجتماعى را نيز يكى از اهداف پيامبران برشمردهاند؛ مانند آيهى مباركهي:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ
2. آيات و رواياتى كه دربردارندهى احكام و برنامههاى زندگى اجتماعى انسان در جنبههاى مختلف سياست، اقتصاد، فرهنگ، حقوق و غيره هستند؛ مانند آياتى كه در زمينهى حرمت ربا، حرمت حاكميّت بيگانگان بر مؤمنان، روابط خانوادگي، ازدواج، طلاق و موارد ديگر است.
3. آياتى كه جريان مبارزات انبيا را با طاغوتهاى زمان نشان ميدهند و سيرهى انبيا را منحصر در امور عبادى ندانستهاند؛ مانند سفارش حضرت شعيب عليه السلام بر قومش كه فرمود: «اوفوا الكيل» و برخورد موسى عليه السلام با فرعون، و ابراهيم عليه السلام با نمرود، و پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم با مشركان مكه.
نويسندهى محترم با طرح اسلام هويت و اسلام حقيقت، معتقد است كه تكيه بر فقه و احكام ديني، اسلام هويت؛ و احياى باطنى و معنوى دين و تكيه بر تجارب ديني، اسلام حقيقت است؛ و راه نجات جهان تاريك امروز، ترويج اسلام حقيقت ميباشد، نه تبليغ اسلام هويت، كه محور فعاليت بنيادگرايى اسلامى است؛ به عبارت ديگر، سر و سامان يافتن جهان امروز، در گرو اولياى نيكنهادِ الهى است كه تكيه بر عنصر تجربهى دينى و معنويت دارند، نه در گرو شريعت و احكام فقهى و اخلاقى فقيهان و اخلاقيون و يا آراى متكلمان؛
ما امروز احتياج داريم كه كسى به ما بياموزد ديندارى در جهان جديد ميسر است و چنين كسى فقيه و متكلم نيست، بلكه از جنس قديسان است.(13)
مراد نويسنده از هويت، هويت فردى است چنانكه ميگويد:
بنيادگرايى عبارت است از تكيه بر اسلام هويت به جاى اسلام حقيقت؛ تكيه بر عنصرى كه به آدمى هويت اين جهانى ميبخشد و بين او و ديگران خطكشى ميكند.. ولى در اسلام حقيقت، اين مرزبنديها وجود ندراد.
اشتباه نويسندهى محترم آن است كه تصور كرده است تقسيم انسانها به خودى و غيرخودي، مستلزم دورى از حقيقت است؛ در حالى كه انسان بيهويت به اين معنا، يعنى انسانى كه براى خود ملاك و مرزى نداشته باشد، در جهان وجود ندارد، بلكه هر انسانى داراى هويت خاص خود است. فرد صاحب هويت، تصويرى خاص و روشن از خود و جامعه و جهان داشته، داراى نظام ارزشى معينى است كه در آن، خوبها و بدها و بايدها و نبايدها جايگاه خود را دارند. بيهويتي، يعنى عدم وجود معيار و نداشتن موضع واحد نسبت به وقايع اطراف.(14) نتيجه آنكه، بيهويتي، سخن باطلى است؛ انسان بيهويت وجود ندارد و تفاوت انسانها در تفاوت هويتهاست.