آشنایی با اسوه ها (میثم تمار)

جواد محدثی

نسخه متنی -صفحه : 16/ 11
نمايش فراداده

با «حبيب‏»

شهادت در راه خدا آرزوى بزرگ «ميثم تمار» و «حبيب‏بن مظاهر» بود. و هردو به اين آرزو رسيدند; حبيب، در ركاب حسين عليه السلام و ميثم در مبارزه با طغيان «ابن زياد».

روزى، ميثم در مجلس «بنى اسد» با حبيب ‏بن مظاهر ملاقات كرد. مدتى با هم گفتگو كردند. در پايان اين ديدار، حبيب‏ بن مظاهر گفت: گويا پير مرد خربزه ‏فروشى (21) را مى‏بينم كه در راه دوستى فرزندان و خاندان پيامبر، او را به دار مى‏آويزند و بر چوبه دار، شكمش را مى‏درند. (اشاره به شهادت ميثم در كوفه)

ميثم هم در پاسخ گفت: من هم گويا مردم سرخ‏رويى را مى‏بينم و مى‏شناسم، با دو دسته موى بر سر كه براى يارى فرزند دختر پيامبرش قيام مى‏كند و كشته مى‏شود و سرش در كوفه گردانده مى‏شود. (اشاره به شهادت حبيب در كربلا) پس از اين گفتگو از هم جدا شدند و رفتند.

اهل آن مجلس، كه آن دو را به دروغ متهم مى‏كردند، هنوز متفرق نشده بودند كه «رشيد هجرى‏» يكى از ياران على‏«ع‏» فرا رسيد و سراغ ميثم و حبيب را از آنان گرفت. گفتند: اين جا بودند و شنيديم كه چنين و چنان گفتند. گفت: خدا ميثم را رحمت كند! فراموش كرد اين را هم به گفته‏اش بيفزايد كه: «به آن كس كه سربريده حبيب را به كوفه مى‏آورد، صد درهم بيشتر داده مى‏شود. » و. . . رفت. آنان گفتند: اين ديگر از آن دو هم دروغگوتر است! ولى چند روزى نگذشت كه ميثم را بردار آويخته ديديم و سر حبيب را هم پس از كشتنش آوردند و هرچه را كه آن دو گفته بودند به همان صورت اتفاق افتاد. (22)