آشنایی با اسوه ها (میثم تمار)

جواد محدثی

نسخه متنی -صفحه : 16/ 4
نمايش فراداده

آشنايى ميثم با على عليه السلام

حضرت على عليه السلام پيشتر، سرنوشت و سرگذشت ميثم تمار را از زبان رسول خدا شنيده بود. ميثم هم از پيش، شيفته اهل ‏بيت و علاقه‏مند به آن عترت پاك بود.

اما اولين برخورد حضورى و ديدار ميثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همين برخورد و ملاقات بود كه حضرت، تصميم گرفت ميثم را از صاحبش بخرد و سپس وى را آزاد كند بالاخره با تصميم آن حضرت، ميثم به آزادى رسيد.

در آن اولين ملاقات على عليه السلام با ميثم، چنين گفتگويى انجام گرفت:

على عليه السلام پرسيد: نامت چيست؟

- سالم.

- از رسول خدا شنيدم كه پدرت نام تو را «ميثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و كنيه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.

- خدا و رسول و اميرمؤمنان راست گفتند. (4)

آشنايى ميثم با مولايش على عليه السلام براى او توفيقى بزرگ و سعادتى ارزشمند بود. از اين رو به شاگردى در مكتب على عليه السلام گردن نهاد و دريچه قلبش را به روى معارف علوى گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سيراب كرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحى و زمينه مناسب وى دانش و آگاهيهاى بسيارى را به او آموخت و ميثم را با اسرار و رازهاى نهانى آشنا ساخت و از اين رو ميثم از علومى بهره‏مند و برخوردار بود كه فرشتگان مقرب و رسولان الهى از آن آگاه بودند. (5)

ميثم، علم تفسير قرآن را نزد على عليه السلام فراگرفت و از معارفى كه از آن حضرت آموخته بود كتابى تدوين كرد كه كتابش را پسرش از او روايت كرد. به همين جهت، ميثم يكى از مؤلفان شيعه به حساب مى‏آيد. صاحب سر اميرالمؤمنين بود و آن حضرت، وى را به طريق فهميدن حوادثى كه در آينده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا كرده بود و ميثم، گاهى برخى از آنها را براى مردم، بازگو مى‏كرد و مايه اعجاب ديگران مى‏شد. اين دانش و آگاهى از عاقبت افراد و پيشگوييها در اصطلاح به «علم اجل‏» يا «علم منايا و بلايا» معروف است، كه امامان معصوم به كسانى كه آمادگى و استعداد و رازدارى و ظرفيت و كشش آن را داشتند، مى‏آموختند. ميثم تمار، دست‏پرورده اين مكتب بود. هرچند كه اشخاص فرومايه و مغرض، يا جاهل و نادان. او را به دروغگويى متهم مى‏كردند.

روزى «ابو بصير» به امام صادق عليه السلام عرض كرد: شما چرا از ياد دادن علم به من مضايقه مى‏كنيد؟!

فرمود: چه علمى؟

- علمى كه اميرالمؤمنين عليه السلام به ميثم ياد داده بود.

- تو ميثم نيستى. آيا شده است تا به حال من مطلبى به تو بگويم و تو افشا نكرده باشى؟

- نه يا ابن رسول الله!

- پس رازدار چنان علوم نمى‏باشى!

ديدگاه على عليه السلام و ائمه نسبت‏به «ميثم‏»

جايگاه والاى ميثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وى و نيز از برخوردشان با او در صحنه عمل، مى‏توان دريافت. صفا و صميميتى كه ميان على عليه السلام و ميثم بود و ميزان رابطه مودت آميزشان را از انس و الفت اين دو نسبت‏به‏هم مى‏توان شناخت. حضرت، حتى به مغازه خرمافروشى ميثم مى‏رفت و در آن جا با او صحبت مى‏كرد و قرآن و معارف دين را به او مى‏آموخت.

يك بار امام على عليه السلام ميثم را به دنبال كارى فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه ميثم ماند. يك مشترى براى خريدن خرما مراجعه كرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!. . . وقتى ميثم برگشت و از اين معامله با خبر شد، ديد كه پولهاى آن شخص، تقلبى است و به حضرت قضيه را گفت. على عليه السلام فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند يافت. »

در همين گفتگو بودند كه آن مشترى، خرماها را باز آورد و گفت: اين خرما تلخ است. . . . (6)

اين، نهايت ‏خلوص بين آن دو و موقعيت ميثم را نزد امام مى‏رساند كه آن حضرت در حالى كه اميرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دار حكومت اسلامى است، در دكان ميثم، خرمافروشى هم مى‏كند.

علاوه براين، نزديكى معنوى ميثم با على عليه السلام را در لحظه‏ها و موقعيتهاى ديگر هم مى‏توان ديد، از جمله اين كه ميثم، پا به‏ پاى افراد زبده‏اى چون «كميل‏» در مواقف نيايش و عبادت مولا حضور مى‏يافت و انيس شبهاى عرفانى آن حضرت و راز و نيازهاى امام با پروردگار بود.

ميثم نقل مى‏كند: شبى از شبها مولايم اميرمؤمنان عليه السلام مرا با خود به صحراى بيرون كوفه برد تا اين كه به مسجد «جعفى‏» رسيد. رو به قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبيح، دستهايش را به دعا باز كرد و گفت:

«خدايا چگونه بخوانمت؟ در حالى كه نافرمانى كرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ كه تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستى پرگناه و چشمى پراميد به سويت آورده‏ام. . . » و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاك نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بيرون رفت. من نيز در پى آن حضرت بودم تا به صحرا رسيديم. آن گاه پيش پاى من، خطى كشيد و فرمود: مبادا كه از اين خط بگذرى!. . . و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبى تاريك بود. پيش خود گفتم: مولايم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسيارى دارد، اگر مساله‏اى پيش آيد، پيش خدا و پيامبر چه عذرى خواهم داشت؟ هرچند كه برخلاف دستور اوست، ولى در پى او خواهم رفت تا ببينم چه مى‏شود.

رفتم و رفتم. . . تا او را برسر چاهى يافتم كه سر در داخل چاه كرده و با چاه، سخن مى‏گويد.

حضور مرا حس كرد و پرسيد: كيستى؟

- ميثم.

- مگر به تو دستور ندادم كه از آن خط، فراتر نيايى؟

- چرا، مولاى من، ليكن از دشمنان نسبت ‏به جانت ترسيدم و دلم طاقت نياورد.

آن گاه پرسيد: از آنچه گفتم، چيزى هم شنيدى؟

گفتم: نه، مولاى من.

و حضرت، اشعارى را خطاب به من خواند (به اين مضمون):

«در سينه‏ام اسرارى است، كه هرگاه فراخناى سينه‏ام احساس تنگى مى‏كند، زمين را با دست، كنده و راز خويش را با زمين در ميان مى‏گذارم!

وقتى زمين مى‏رويد، آن گياه، از بذر و دانه‏اى است كه‏من كاشته‏ام. . . . » (7)

ميثم، محرم راز على عليه السلام بود، و انيس خلوتهاى او و آشنا با تجليات روح خدايى آن امام معصوم. هم در نظر آن پيشواى فرزانه و پاك، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسين عليه السلام مورد احترام بود و هم امامان ديگر از او با عظمت و تجليل، ياد مى‏كردند.

يك بار، ميثم در مدينه «ام‏سلمه‏» - همسر پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم - را ديد. ام‏سلمه به او گفت: اى ميثم! حسين عليه السلام همواره تو را يادمى‏كرد.

امام باقر عليه السلام مى‏فرمود: «من به ميثم بسيار علاقه‏مندم‏»، امام صادق عليه السلام به ميثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.

صالح - فرزند ميثم - مى‏گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: برايم حديث‏بگوييد. پرسيد: مگر حديث را از پدرت نياموخته‏اى؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم. . . . (8)

امام باقر عليه السلام با اين كلام، اشاره به مقام علمى و فضايل كلامى و دانش ميثم مى‏كند، به حدى كه پسر ميثم بودن را زمينه‏اى مى‏داند كه او را از شنيدن و آموختن حديث، بى‏نياز ساخته باشد.