صفحهى 15
دارند كه بايد با همه ارزشهايشان با همه آرمانهايشان، با همه عناصر مشكّله شخصيتشان، مورد رعايت قرار بگيرند. اين مفهوم حكومت است و اين مفهوم، نه سلطهگرى است، نه زورمدارى است و نه افزونطلبى است.
امير المؤمنين عليه السلام در بخشهاى مهمىاز نهج البلاغه به حيطه حكومت اشاره مىكند. شايد دهها جمله در نهج البلاغه مىتوان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظر امام على عليه السلام مشخص مىكند. از جمله در ابتداى فرمان مالك اشتر مىخوانيم:
«جباية خراجها و جهاد عدوّها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها.» 2 اين معناى حكومت است. اگر مالك اشتر به عنوان استاندار و والى و حاكم مصر معين مىشود، براى آن نيست كه براى خود عنوانى و قدرتى كسب كند، يا سود و بهرهاى مادى براى خود جلب كند. براى آن است كه اين كارها را انجام دهد: براى اداره امور مالى كشور از آنها ماليات بگيرد، با دشمنان مردم مبارزه كند، آنها را در مقابل دشمنانشان مصونيت ببخشد، آنها را به صلاح نزديك كند (صلاح با بعد وسيع مادى و معنويش كه از نظر على عليه السلام و در منطق نهج البلاغه مطرح است)، شهرها و حيطه حكومت خود را آباد كند. يعنى به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمين را آباد كند، اخلاق و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد، وظايف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت بر عهده آنهاست، استنقاذ كند.
مسأله بعدى، مسأله ضرورت حكومت است. اين بحث در نهج البلاغه در مقابل جريان خاصى مطرح مىشود و هميشه همينطور بوده است. يعنى گرايشهاى قدرتمندانه. در يك جامعه، هميشه كسانى يافت مىشوند كه مايلند براى خود حيثيت و قدرت فردى كسب كنند. روال عمومىجامعه را براى خودشان قبول ندارند.
مىخواهند كه از ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر دوش انسانها مىگذارد،
خودشان را رها كنند و تن به زير بار قراردادهاى اجتماعى و جمعى ندهند. از اين گرايشها هميشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آينده هم تا وقتى كه اخلاق انسانى كامل و درست نشود، چنين گرايشهايى وجود خواهد داشت. اينها مانند آن جمعى هستند كه در يك كشتى سوارند و مايلند در آنجايى كه خودشان نشستهاند،