تفسیر نمونه

ناصر مکارم شیرازی

جلد 9 -صفحه : 440/ 423
نمايش فراداده

آن را به شما خبر مى‏دهم مرا به سراغ (آن جوان زندانى بفرستيد).

46- يوسف اى مرد بسيار راستگو در باره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى‏خوردند، و هفت خوشه‏تر و هفت خوشه خشكيده، تا من به سوى مردم باز گردم تا آنها آگاه شوند.

47- گفت هفت سال با جديت زراعت مى‏كنيد، و آنچه را درو كرديد- جز كمى كه ميخوريد- بقيه را در خوشه‏هاى خود بگذاريد (و ذخيره نمائيد).

48- پس از آن هفت سال سخت (و خشكى و قحطى) مى‏آيد كه آنچه را شما براى آنها ذخيره كرده‏ايد مى‏خورند جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد.

49- سپس سالى فرا مى‏رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى‏شود و در آن سال مردم عصير (ميوه‏ها و دانه‏هاى روغنى) مى‏گيرند.

تفسير: ماجراى خواب سلطان مصر

يوسف سالها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كار او خودسازى، و ارشاد و راهنمايى زندانيان، و عيادت و پرستارى بيماران، و دلدارى و تسلى دردمندان آنها بود.

تا اينكه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر و اطراف آن را دگرگون ساخت: پادشاه مصر كه مى‏گويند نامش وليد بن ريان بود (و عزيز مصر وزير او محسوب مى‏شد) خواب ظاهرا پريشانى ديد، و صبحگاهان تعبير كنندگان خواب و اطرافيان خود را حاضر ساخت و چنين گفت:" من در خواب ديدم كه هفت گاو لاغر به هفت گاو چاق حمله كردند و آنها را مى‏خورند، و نيز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده را ديدم كه خشكيده‏ها بر گرد سبزها پيچيدند و آنها را از ميان بردند" (وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ).

سپس رو به آنها كرد و گفت:" اى جمعيت اشراف! در باره خواب من نظر دهيد اگر قادر به تعبير خواب هستيد" (يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ).