عربى بيابانگرد را در بصره در نزد طافروشان ديدم مىگفت: روزى رد بيابانى راه را گم كردم، و توشه و غذاى راه تمام شد و خود را در خطر هلاكت مىديدم، ناگاه در مسير راه كيسه اى پر از مرواريد يافتم، اول تصور كردم كه گندم پخته است، بسيار خوشحال شدم كه هرگز چنين خوشحالى به من دست نداده بود، ولى وقتى كه فهميدم گندم نيست بلكه مرواريد است بقدرى ناشاد شدم كه قبلا هيچگاه اين گونه ناراحت نشده بودم.