98. بيچارگى مسافر بى توشه
در بيابان وسيع و پهناورى، مسافرى راه را گم كرد، نيرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در هميانش بود و آن هميان را به كمر بسته بود، بسيار تلاش كرد تا راه پيدا كند، ولى به جايى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاكت رسيد.در اين هنگام گروهى مسافر به آنجا رسيدند و جنازه او را ديدند كه چند درهم پول در برابرش ريخته شده است، و بر روى خاك چنين نوشته شده بود.
گر همه زر جعفرى دارد
در بيابان فقير سوخته را
شلغم پخته به كه نقره خام (260)
مرد بى توشه برنگيرد كام
شلغم پخته به كه نقره خام (260)
شلغم پخته به كه نقره خام (260)