دانشمندى دخترى داشت كه بسيار بدقيافه بود، به سن ازدواج رسيده بود، با اينكه جهيزيه فراوان داشت، كسى مايل نبود با او ازدواج كند.
زشت باشد ديبقى و ديبا كه بود بر عروس نازيبا
كه بود بر عروس نازيبا كه بود بر عروس نازيبا
ناچار او را به عقد ازدواج نا بينايى در آورند، در آن عصر حكيمى از سر انديب (جزيره سيلان) هند آمده بود و بر اثر مهارت در درمان، چشم نابينا را بينا مىكرد، به آن دانشمند گفتند: «چرا دامادت را نزد آن حكيم نمى برى تا با درمان چشمانش، ديدگان را بينا كند؟»دانشمند پاسخ داد: «مى ترسم او بينا شود و دخترم را طلاق دهد، زنى كه زشت رو است، شوهر نابينا براى او بهتر از بينا است!»