حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

7. آنكس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مىداند

پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مىديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت: «اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مىكنم.»

شاه گفت: اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى. حكيم گفت: فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه چنين فرمانى را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مىزد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت.

شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: «حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟»

حكيم جواب داد: «او اول رنج غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست، همچنين قدر عافيت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصيبت گردد.»




  • اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند
    حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
    فرق است ميان آنكه يارش در بر
    با آنكه دو چشم انتظارش بر در



  • معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است
    از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است (52)
    با آنكه دو چشم انتظارش بر در
    با آنكه دو چشم انتظارش بر در



/ 183