5. رنج شديد بيمارى حسادت براى حسود
سرهنگى پسرى داشت، كه در كاخ برادر سلطان، مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش ديده مىشود:
بالاى سرش ز هوشمندى
مىتافت ستاره بلندى
مىتافت ستاره بلندى
مىتافت ستاره بلندى
توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است
شوربختان به آرزو خواهند
گر نبيند به روز شب پره چشم
راست خواهى هزار چشم چنان
كور، بهتر كه آفتاب سياه (49)
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
مقبلان را زوال نعمت و جاه (48)
چشمه آفتاب را چه گناه
كور، بهتر كه آفتاب سياه (49)
كور، بهتر كه آفتاب سياه (49)