حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

67. اعتراض به عابد بى خبر از عشق

در يكى از سفرهاى مكه، گروهى از جوانان باصفا و پاكدل، همدم و همراه من بودند و زمزمه عارفانه مىنمودند و شعرى مناسب اهل تحقيق مىخواندند و با حضور قلبى خاص به عبادت مىپرداختند.

در مسير راه، عابدى خشك دل با ما همراه شد. چنين حالتى عرفانى را نمى پسنديد و چون از سوز دل آن جوانان شوريده بى خبر بود، روش آنها را تخطئه مىنمود. به همين ترتيب حركت مىكرديم تا به منزلگاه منسوب به «بنى هلال» رسيديم. در آنجا كودكى سياه چهره از نسل عرب به پيش آمد و آنچنان آواز گيرا خوان كه كشش آواز او پرنده هوا را فرود آورد. شتر عابد به رقص در آمد، به طورى كه عابد را بر زمين افكند و ديوانه وار سر به بيابان نهاد.

به عابد گفتم: اى عابد پير! ديدى كه سروش دلنشين در حيوان اين گونه اثر كرد، ولى تو همچنان بى تفاوت هستى (و تحت تاثير سروشهاى معنوى قرار نمى گيرى و همچون پارسايان باصفا دل به خدا نمى دهى و عشق و صفا نمى يابى.)




  • دانى چه گفت مرا آن بلبل سحرى
    اشترى به شعر عرب در حالتست و طرب
    به ذكرش هر چه بينى در خروش است
    نه بلبل بر گلش تسبيح خوانى است
    كه هر خارى به تسبيحش زبانى است



  • تو خرد چه آدمييى كز عشق بى خبرى
    گر ذوق نيست تو را كژ طبع جانورى (195)
    دلى داند در اين معنى كه گوش است
    كه هر خارى به تسبيحش زبانى است
    كه هر خارى به تسبيحش زبانى است



/ 183