154. تاءديب شاهزاده، توسط آموزگار
دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسيار او را مىزد و رنج مىداد، شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر از آموزگار شكوه كرد.شاه، آموزگار را طلبيد و به او گفت: «پسران مردم را آنقدر نمى زنى كه پسرم را مىزنى، علتش چيست»آموزگار گفت: به اين علت كه همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص، بايد سنجيده و پخته سخن گويند و كار شايسته كنند، كار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مىشود و همه از آن آگاه مىگردند، ولى براى كار و سخن شاهان اعتبار مىدهند، و از آن پيروى مىكنند، و به كار و سخن ساير مردم، اعتبار نمى دهند.
اگر صد ناپسند آمد ز دوريش
اگر يك بذله گويد پادشاهى
از اقليمى به اقليمى رسانند(397)
رفيقانش يكى از صد ندانند
از اقليمى به اقليمى رسانند(397)
از اقليمى به اقليمى رسانند(397)
هر كه در خرديش ادب نكنند
چوب تر را چنانكه خواهى پيچ
نشود خشك جز به آتش راست (399)
در بزرگى فلاح (398) از او برخاست
نشود خشك جز به آتش راست (399)
نشود خشك جز به آتش راست (399)