52. اثر سخن بر دل پندپذير و آماده
در مسجد جمعه شهر بعلبك (از شهرهاى شام) بودم.يك روز چند كلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى كه در آنجا بودند، مىگفتم، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصيرت يافتم كه آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند كه در وجود آنها راهى به جهان معنويت نبود. ديدم كه سخنم در آنها بى فايده است و آتش سوز دلم، هيزم تر آنها را نمى سوزاند. تربيت و پرورش آدم نماهاى حيوان صفت و آينه گردانى در كوى كورهاى بى بصيرت، برايم، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مىدادم و در معنويت باز بود. سخن از اين آيه به ميان آمد كه خداوند مىفرمايد:و نحن اقرب اليه من حبل الوريد:و ما از رگ گردن، به انسان نزديكتريم.(ق / 16)
دوست نزديكتر از من به من است
چه كنم با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم (168)
وين عجبتر كه من از وى دورم
در كنار من و من مهجورم (168)
در كنار من و من مهجورم (168)
فهم سخن چون نكند مستمع
فسحت ميدان ارادت بيار
تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)
قوت طبع از متكلم مجوى
تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)
تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)