حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

52. اثر سخن بر دل پندپذير و آماده

در مسجد جمعه شهر بعلبك (از شهرهاى شام) بودم.يك روز چند كلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى كه در آنجا بودند، مىگفتم، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصيرت يافتم كه آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند كه در وجود آنها راهى به جهان معنويت نبود. ديدم كه سخنم در آنها بى فايده است و آتش سوز دلم، هيزم تر آنها را نمى سوزاند. تربيت و پرورش آدم نماهاى حيوان صفت و آينه گردانى در كوى كورهاى بى بصيرت، برايم، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مىدادم و در معنويت باز بود. سخن از اين آيه به ميان آمد كه خداوند مىفرمايد:

و نحن اقرب اليه من حبل الوريد:

و ما از رگ گردن، به انسان نزديكتريم.

(ق / 16)




  • دوست نزديكتر از من به من است
    چه كنم با كه توان گفت كه دوست
    در كنار من و من مهجورم (168)



  • وين عجبتر كه من از وى دورم
    در كنار من و من مهجورم (168)
    در كنار من و من مهجورم (168)



من همچنان سرمست از باده گفتار بودم و ته مانده ساغرى در دست و قسمتهاى آخر سخن را با مجلسيان مىپيمودم، كه ناگهان عابرى از كنار مجلس ما عبور مىكرد، ته مانده سخنم را شنيد و تحت تاءثير قرار گرفت، به طورى كه نعره اى از دل بركشيد و آنچنان خروشيد كه ديگران را تحت تاءثير قرار داد. آنها با او همنوا شدند و به جوش و خروش افتادند.

«اى سبحان الله! دوران باخبر، در حضور و نزديكان بى بصر، درو!» (169)




  • فهم سخن چون نكند مستمع
    فسحت ميدان ارادت بيار
    تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)



  • قوت طبع از متكلم مجوى
    تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)
    تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)



/ 183