130. يار بى اغيار
شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: «كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم؟»دوست در پاسخ گفت: «مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است؟»
دير آمدى اى نگار سرمست
معشوقه كه دير دير بينند
آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)
زودت ندهيم دامن از دست
آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)
آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)
به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار
به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)
بسى نماند كه غيرت، وجود من بكشد
مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)
مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)