حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

130. يار بى اغيار

شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: «كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم؟»

دوست در پاسخ گفت: «مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است؟»




  • دير آمدى اى نگار سرمست
    معشوقه كه دير دير بينند
    آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)



  • زودت ندهيم دامن از دست
    آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)
    آخر كم از آنكه سير بينند؟(344)



زيباروى محبوب، اگر همراه دوستان بيايد جفا و بى مهرى كرده است، چرا كه ديدار يار همراه دوستان، بدون رشك و رقابت بين رقيبان نخواهد بود.




  • به يك نفس كه برآميخت يار با اغيار
    به خنده گفت كه من شمع جمعم اى سعدى
    مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)



  • بسى نماند كه غيرت، وجود من بكشد
    مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)
    مرا از آن چه كه پروانه خويشتن بكشد؟ (345)



/ 183