47. دورى از سالوسان خوش نما
چندتن از رهروان همدل و همدم سير و سياحت كه شريك غم و شادى همديگر بودند، براى سفر حركت كردند. من از آنها خواستم كه مرا نيز رفيق شفيق همراه خود كنند و با خود ببرند. آنها با تقاضاى من موافقت نكردند، پرسيدم: «چرا موافقت نمى كنيد؟! از اخلاق پسنديده بزرگان بعيد است كه دل از رفاقت بينوايان بر كنند و آنها را از فيض و بركت خود محروم سازند، با اينكه من در خود اين قدرت و چابكى را سراغ دارم در چاكرى و همراهى نيكمردان، يارى چابك باشم نه بارى بر دل.»يكى از آنان به من گفت: از موافقت نكردن ما، خاطرت رنجيده نشود زيرا در اين روزها دزدى به صورت پارسايان درآمده و خود را در رديف ما وانمود كرده و جا زده است.
چه دانند مردان كه در خانه كيست
نويسنده داند كه در نامه چيست
نويسنده داند كه در نامه چيست
نويسنده داند كه در نامه چيست
صورت حال عارفان دلق (149) است
در عمل كوش و هر چه خواهى پوش
در قژاكند (150) مرد بايد بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
اين قدر بس كه روى در خلق است
تاج بر سر نه و علم بر دوش
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
پارسا بين كه خرقه در بر كرد
جامه كعبه را جل خر كرد
جامه كعبه را جل خر كرد
جامه كعبه را جل خر كرد
چو از قومى، يكى بى دانشى كرد
شنيدستى (155) كه گاوى در علف خوار
بيالايد همه گاوان ده را
نه كه (153) را منزلت ماند نه مه (154) را
بيالايد همه گاوان ده را
بيالايد همه گاوان ده را
به يك ناتراشيده (156) در مجلسى
اگر بركه اى (157) پر كنند از گلاب
سگى در وى افتد، كند منجلاب (158)
برنجد دل هوشمندان بسى
سگى در وى افتد، كند منجلاب (158)
سگى در وى افتد، كند منجلاب (158)