حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

73. پارسا يعنى وارسته از دلبستگى به دنيا

پادشاهى دچار حادثه خطيرى شد. نذر كرد كه اگر در آن حادثه پيروز و موفق گردد. مبلغى پول به پارسايان بدهد. او به مراد رسيد و كام دلش بر آمد. وقت آن رسيد كه به نذرش وفا كند، كيسه پولى را به يكى از غلامان داد تا آن را در تامين مخارج زندگى پارسايان به مصرف برساند. آن غلام كه خردمندى هوشيار بود هر روز به جستجو براى يافتن زاهد مىپرداخت و شب نزد شاه آمده و كيسه پول را نزدش مىنهاد و مىگفت: «هرچه جستجو كردم زاهد و پارسايى نيافتم.»

شاه گفت: «اين چه حرفى است كه مىزنى، طبق اطاعى كه دارم چهارصد زاهد و پارسا در كشور وجود دارد.»

غلام هوشيار گفت: «اعليحضرتا! آنكه پارسا است، پول ما را نمى پذيرد، و آن كس كه مىپذيرد پارسا نيست.»

شاه خنديد و به همنشينانش گفت: «به همان اندازه كه من به پارسايان حق پرست ارادت دارم، اين غلام گستاخ با آنها دشمنى دارد، ولى حق با غلام است.»

(كه آن كس كه در بند پول است زاهد نيست.)




  • زاهد كه درم گرفت و دينار
    زاهدتر از او يكى به دست آر(216)



  • زاهدتر از او يكى به دست آر(216)
    زاهدتر از او يكى به دست آر(216)



/ 183