حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

61. كرامت آوازه خوان ناخوش آواز و نازيبا

(سعدى مدتى در مدرسه مستنصريه بغداد در نزد شيخ اجل، ابوالفرج بن جوزى (وفات يافته در سال 636 ه. ق) درس خوانده بود و از موعظه هاى او بهره مند شده بود. در اين رابطه سعدى مىگويد:)

هر قدر كه مرشد بزرگ ابوالفرج بن جوزى، در پند و اندرز خود مرا از رفتن به بزمهاى آواز و رقص و شنيدن ترانه و غزل باز مىداشت و به گوشه گيرى و خلوت نشينى دستور مىداد باز حالت و غرور نوجوانى بر من چيره مىشد و خواهش دل و آرزويم مرا به شنيدن ساز و آواز مىكشانيد. ناگزير بر خلاف موعظه استادم (ابوالفرج بن جوزى) به مجلس ساز و طرب مىرفتم و از شنيدن آواز خوش و معاشرت با ياران سرمست از آواز خوش، لذت مىبردم. وقتى كه پند و اندرز استاد به خاطرم مىآمد مىگفتم: اگر خود او نيز با ما همنشين بود به رقص و دست افشانى و پايكوبى مىپرداخت، زيرا اگر نهى از منكر كننده خودش شراب بنوشد، عذر مستان را مىپذيرد و آنها زا به خاطر گناه شرابخوارى، بازخواست نمى كند.




  • قاضى ار با ما نشيند بر فشاند دست را
    محتسب گر مىخورد معذور دارد مست را



  • محتسب گر مىخورد معذور دارد مست را
    محتسب گر مىخورد معذور دارد مست را



تا اينكه يك شب به مجلسى وارد شدم. گروهى در آن نشسته بودند. آوازه خوانى در ميانشان آواز مىخواند، ولى به قدرى صداى ناهنجار داشت كه:




  • گويى رگ جان مىگسلد زخمه ناسازش
    ناخوشتر از آوازه مرگ پدر، آوازش (184)



  • ناخوشتر از آوازه مرگ پدر، آوازش (184)
    ناخوشتر از آوازه مرگ پدر، آوازش (184)



گاهى همكارانش، انگشت در گوش خود مىنهادند تا آواز او را نشنوند، و گاهى انگشت خود را بر لب مىگذاشتند تا او را به سكوت فرا خوانند.




  • نبيند كسى در سماعت خوشى
    چو در آواز آمد آن بربط سراى
    زيبقم در گوش كن تا نشنوم
    يا درم بگشاى تا بيرون روم (186)



  • مگر وقت مردن كه دم در كشى (185)
    كد خدا را گفتم از بهر خداى
    يا درم بگشاى تا بيرون روم (186)
    يا درم بگشاى تا بيرون روم (186)



خلاصه اينكه به پاس احترام ياران، با رنج فراوان آن شب را به صبح آوردم. به قدرى شب سختى بود كه گفته اند:




  • موذن بانگ بى هنگام برداشت
    درازى شب مژگان من پرس
    كه يكدم خواب در چشمم نگشته است



  • نمى داند كه چند از شب گذشته است
    كه يكدم خواب در چشمم نگشته است
    كه يكدم خواب در چشمم نگشته است



صبحگاه به عنوان تبرك، شال سرم را و سكه طلايى را از هميانى كه در كمرم بسته بودم، گشودم و به آن آوازه خوان برآواز دادم و او را به بغل گرفتم و بسيار از او تشكر كردم.

ياران وقتى كه اين رفتار نامناسب مرا ديدند آن را برخلاف شيوه مرسوم من يافتند و مرا كم عقل خواندند. يكى از آنها زبان اعتراض گشود و مرا سرزنش كرد كه: اين رفتار تو بر خلاف رفتار خردمندان است، چرا چنين كردى! خرقه مشايخ (شال سرت)را به چنان آوازه خوان ناهنجارى دادى، كه در همه عمرش درهمى در دست نداشت و ريزه نقره و طلايى در دارائيش نبوده است.




  • مطربى (187) دور از اين خجسته سراى
    راست چون بانگش از دهن برخاست
    مرغ ايوان زهول او بپريد (188)
    مغز ما بر دو حلق او بدريد



  • كس دوبارش نديده در يكجاى
    خلق را موى بر بدن برخاست
    مغز ما بر دو حلق او بدريد
    مغز ما بر دو حلق او بدريد



به اعتراض كننده گفتم: مصلحت آن است كه زبان اعتراضت را كوتاه كنى، زيرا من از اين آوازه خوان، كرامتى (189) ديدم، از اين رو به او جايزه دادم و او را در آغوش گرفتم.

اعتراض كننده گفت: آن كرامت چه بود، بيان كن تا من نيز به خاطر آن به او تقرب جويم و از شوخى و گفتار بيهوده اى كه در مورد او گفتم توبه نمايم.

به اعتراض كننده گفتم: شيخ و مرشد (ابوالفرج بن جوزى) بارها مرا به ترك مجلس بزم آوازه خوانان نصيحت و موعظه رسا مىكرد و من نصيحت او را نمى پذيرفتم، ولى امشب دست صالح سعادت مرا به اين مجلس آورد، تا با ديدن اين آوازه خوان ناهنجار (از هر گونه آوازه خوانى متنفر گردم و) از رفتن به مجلس آنها توبه كنم، امشب به اين توبه توفيق يافتم و ديگر بقيه عمرم به مجلس آنها نروم. (به اين ترتيب ادب را از بى ادب آموختم و به خواست خدا، عدو سبب خير گرديد كه گفته اند: عدو شود سبب خير گر خدا خواهد.)




  • آواز خوش از كام و دهان و لب شيرين
    ور پرده عشاق و خراسان و حجاز است
    از حنجره مطرب مكروه نزيبد(190)



  • گر نغمه كند ور نكند دل بفريبد
    از حنجره مطرب مكروه نزيبد(190)
    از حنجره مطرب مكروه نزيبد(190)



/ 183