109. نتيجه شكم پرستى
عابد پارسايى، غارنشين شده بود و در آنجا دور از جهان و جهانيان، به عبادت به سر مىبرد، به شاهان و ثروتمندان به ديده تحقير مىنگريست، و به رزق و برق دنيا اعتنا نداشت و سؤال از اين و آن را عار مىدانست:
هر كه بر خود در سوال گشود
آز بگذار و پادشاهى كن
گردن بى طمع بلند بود
تا بميرد نيازمند بود
گردن بى طمع بلند بود
گردن بى طمع بلند بود
هر كه را بر سماط بنشستى
گوش تواند كه همه عمر وى
ديده شكيبد ز تماشاى باغ
ور نبود بالش آگنده پر
ور نبود دلبر همخوابه پيش
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
واجب آمد به خدمتش برخاست (306)
نشنود آواز دف و چنگ و نى
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ
خواب توان كرد خزف زير سر
دست توان كرد در آغوش خويش
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
باب چهارم: در فوايد خاموشى
110. دو چشم بد انديش، بركنده بادبه يكى از دوستان گفتم: «خاموشى را از اين رو برگزيده ام كه: در سخن گفتن، زشت و زيبا بر زبان مىآيد، و چشم بدانديشان فقط بر سخن زشت مىافتد.»دوستم پاسخ داد: «آن خوشتر كه دشمن بد انديش يكباره كور گردد، تا چشمانش را نتواند باز كند» (307) (زيرا نيكى را نيز بدى جلوه مىدهد.)
هنر به چشم عداوت، بزرگتر عيب است
نور گيتى فروز چشمه هور(308)
زشت باشد به چشم موشك كور(309)
گل است سعدى و در چشم دشمنان خار است
زشت باشد به چشم موشك كور(309)
زشت باشد به چشم موشك كور(309)