46. دوستى اهل صفا و انسانهاى پاكدل
سارقى براى دزدى به خانه يكى از پارسايان رفت، هر چه جستجو كرد چيزى در آنجا نيافت. دلتنگ و رنجيده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گليمى را كه بر روى آن خوابيده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.
شنيدم كه مردان راه خداى
تو را كى ميسر شود اين مقام (148)
كه با دوستانت خلافست و جنگ
دل دشمنان را نكردند تنگ
كه با دوستانت خلافست و جنگ
كه با دوستانت خلافست و جنگ
هر كه عيب دگران پيش تو آورد و شمرد
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد
بى گمان عيب تو پيش دگران خواهد برد