حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

121. انتقاد از دوستى كه عيب را هنر داند

سخنورى زشت آواز بود، ولى خود را خوش آواز مىپنداشت، از اين رو در سخنورى فرياد بيهوده مىزد (تا شنوندگان را خوش آيد) صدايش به گونه اى بود كه گويا فغان «غراب البين» (كلاغى كه با صدايش انسانها را از خود جدا مىسازد و همه مىخواهند به خاطر صدايش از او فرار كنند) در آهنگ آواز او قرار گرفته يا آيه «ان انكر الاصوات لصوت الحمير» ؛ همانا ناهنجارترين آواها، آواى خران است. (320)

در شاءن او نازل شده است.

مردم شهر به خاطر مقامى كه آن سخنور داشت، احترامش را رعايت مىكردند و بلاى صداى او را مىشنيدند و رنج مىبردند و دندان روى جگر مىگذاشتند، و آزارش را مصالحت نمى دانستند.

تا اينكه يكى از سخنوران آن سامان كه با او دشمنى نهانى داشت، يكبار براى احوالپرسى به ديدار او آمد، و در اين ديدار به او گفت: «خوابى در رابطه با تو ديده ام.»

سخنور ميزبان: چه خوابى ديده اى

سخنور مهمان: در عالم خواب ديدم، آواز خوشى دارى، و مردم از دم گرم تو آسوده و شاد هستند.

سخنور ميزبان اندكى درباره اين خواب انديشيد، و آنگاه سر برداشت و به مهمان گفت: خواب مباركى ديده اى، كه مرا بر عيب خودم آگاه ساختى، معلوم شد كه آواز زشت دارم، و مردم از صداى بلند من در رنجند، توبه كردم و از اين پس سخنرانى نكنم، مگر آهسته.




  • از صحبت دوستى برنجم
    عيبم هنر و كمال بيند
    كو دشمن شوخ چشم (323) ناپاك
    تا عيب مرا به من نمايد



  • كاخلاق بدم حسن (321) نمايد
    خارم گل و ياسمن (322) نمايد
    تا عيب مرا به من نمايد
    تا عيب مرا به من نمايد



/ 183