41. نتيجه مستى و دورى از نيمخورده ناپاك
كنيزكى از اهالى چين را براى يكى از شاهان به هديه آوردند.شاه در حال مستى خواست با او آميزش كند. او تمكين نكرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد.آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود كه لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب پايينش به گريبانش فرو افتاده بود، آن چنان هيكلى درشت و ناهنجار داشت كه صخرالجن (137) از ديدارش مىرميد و عين القطر (138) از بوى بد بغلش مىگنديد:
تو گويى تا قيامت زشترويى
بر او ختم است و بر يوسف نكويى (139)
بر او ختم است و بر يوسف نكويى (139)
بر او ختم است و بر يوسف نكويى (139)
شخصى نه چنان كريه منظر
آنكه بغلى نعوذ باالله
مردار به آفتاب مرداد
كز زشتى او خبر توان داد(140)
مردار به آفتاب مرداد
مردار به آفتاب مرداد
تشته سوخته در چشمه روشن چو رسيد
ملحد گرسنه در خانه خالى برخوان
عقل باور نكند كز رمضان انديشد(142)
تو مپندار كه از پيل دمان (141) انديشد
عقل باور نكند كز رمضان انديشد(142)
عقل باور نكند كز رمضان انديشد(142)
هرگز آن را به دستى مپسند
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نيم خورده دهان گنديده
كه رود جاى ناپسنديده
نيم خورده دهان گنديده
نيم خورده دهان گنديده