48. زاهد دغلباز
زاهدنمايى مهمان پادشاه شد، وقتى كه غذا آوردند، كمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى كه مشغول نماز شد، بيش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نيكى شاه به او بيفزايد.هنگامى كه به خانه اش باز گشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش كه جوانى هوشمند بود از روى تيزهوشى به رياكارى پدر پى برد و به او رو كرد و گفت: «مگر در نزد شاه غذا نخوردى»زاهدنما پاسخ داد: «در حضور شاه چيزى نخوردم كه روزى به كار آيد.» (يعنى همين كم خورى من موجب موقعيت من نزد شاه گردد، و روزى از همين موقعيت بهره گيرم.)پسر هوشمند به او گفت: «بنابراين نمازت زا نيز قضا كن كه نمازى نخواندى تا به كار آيد؟»
اى هنرها گرفته بر كف دست
تا چه خواهى گرفتن اى مغرور
روز درماندگى به سيم دغل (159)
عيبها برگرفته زير بغل
روز درماندگى به سيم دغل (159)
روز درماندگى به سيم دغل (159)