51. دو حالت عارفان وارسته
يكى از عرفان و صالحان سرزمين لبنان (كوهى در شام نزديك جبل عامل) كه در ميان عرب به مقامات عالى و داراى كرامات و كارهاى فوق العاده شهرت داشت به مسجد جامع دمشق آمد، كنار حوض كلاسه رفت تا وضو بگيرد، ناگاه پايش لغزيد و به داخل آب افتاد و با رنج بسيار از آب نجات يافت. مشغول نماز شد، پس از نماز يكى از اصحاب نزدش آمد و گفت: «مشكلى دارم، اگر اجازه هست بپرسم.»مرد صالح گفت: «مشكلت چيست»او گفت: به ياد دارم كه شيخ (عارف بزرگ) بر روى درياى روم راه رفت و قدمش تر نشد، ولى براى تو در حوض كوچك حالتى پيش آمد؟ نزديك بود به هلاكت برسى»مرد صالح پس از فكر و تامل بسيار به او گفت: آيا نشنيده اى كه خواجه عالم، سرور جهان رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود:لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل:مرا با خدا وقتى هست كه در آن وقت (آن چنان يگانگى وجود دارد كه) فرشته ويژه و پيامبر مرسل در آن نگنجند.ولى نگفت «على الدوام» (هميشه) بلكه فرمود: «وقتى از اوقات». آن حضرت در يك وقت چنين فرمود كه جبرئيل و ميكائيل به حالت او راه ندارند (164) ولى در وقت ديگر با همسران خود حفصه و زينب، دمساز شده، خوش مىگفت: و مىشنيد.مشاهدة الابرار بين التجلى و الاستتار:مشاهده و ديدار نيكان، بين آشكارى و پوشيدگى است.آرى، انسانهاى ملكوتى گاه تجلى مىكنند و دل عارف را مىربايند و گاه رخ مىپوشند و عارف را گرفتار فراق مىسازند.
ديدار مىنمايى و پرهيز مىكنى
بازار خويش و آتش ما تيز مىكنى (165)
بازار خويش و آتش ما تيز مىكنى (165)
بازار خويش و آتش ما تيز مىكنى (165)
يكى پرسيد: از آن گم كرده فرزند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى
بگفت: احوال ما برق جهان است
گهى بر طارم اعلى نشينيم
اگر درويش در حالى (167) بماندى
سر و دست از دو عالم بر فشاندى
كه اى روشن گهر پير خردمند
چرا در چاه كنعانش نديدى
چرا در چاه كنعانش نديدى
گهى بر پشت پاى خود نبينيم
سر و دست از دو عالم بر فشاندى
سر و دست از دو عالم بر فشاندى