حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

66. نعره شوريده دل

يك شب از آغاز تا انجام، همراه كاروانى حركت مىكردم. سحرگاه كنار جنگلى رسيديم و در آنجا خوابيديم. در اين سفر، شوريده دلى (193) همراه ما بود، نعره از دل بركشيد و سر به بيابان زد، و يك نفس به راز و نياز پرداخت. هنگامى كه روز شد، به او گفتم: «اين چه حالتى بود كه ديشب پيدا كردى»

در پاسخ گفت: بلبلان را بر روى درخت و كبكها را بر روى كوه، غورباغه ها را در ميان آب، و حيوانات مختلف را در ميان جنگل ديدم، همه مىناليدند، فكر كردم كه از جوانمردى دور است كه همه در تسبيح باشند و من در خواب غفلت.




  • دوش مرغى به صبح مىناليد
    يكى از دوستان مخلص را
    گفت: باور نداشتم كه تو را
    گفتم: اين شرط آدميت نيست
    مرغ تسبيح گوى و من خاموش



  • عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
    مگر (194) آواز من رسيد بگوش
    بانك مرغى چنين كند مد هوش
    مرغ تسبيح گوى و من خاموش
    مرغ تسبيح گوى و من خاموش



/ 183