حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

151. ناتوانى پيرمرد در ازواج با زن جوان

شنيدم پير كهنسالى در آن سن و سال پيرى مىخواست با زنى ازدواج كند، از يك دختر زيباروى كه گوهر نام داشت خواستگارى كرد، دخترى كه صندوقچه گوهرش از ديده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى، داماد به ديدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت، ولى پير از آميزش ناتوان بود.

پيرمرد، نزد دوستان شكوه كرد و حجت خواست كه خانه و كاشانه مرا، اين زن گستاخ و بى شرم، يكباره غارت كرد. بين زن و شوهر، ستيز و جنگ آغاز شد، كه كار به شهربانى و حضور قاضى كشيده شد، ولى سعدى در اين باره (قضاوتهايى كرد و) گفت:




  • پس از خلافت و شنعت گناه دختر نيست
    تو را كه دست بلرزد، گهر چه (393)



  • تو را كه دست بلرزد، گهر چه (393)
    تو را كه دست بلرزد، گهر چه (393)



(پايان باب ششم)

باب هفتم: در تاءثير تربيت

/ 183