حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

105. با هزار پا نتوانست از چنگ اجل بگريزد

شخصى دست و پايش قطع شده بود، هزار پايى را ديد و آن را كشت، صاحبدلى از آنجا عبور مىكرد، آن منظره را ديد و گفت: «شگفتا! آن جانور با هزارپايى كه داشت، چون اجلش فرا رسيده بود نتوانست از چنگ بى دست و پايى بگريزد.»




  • چون آيد ز پى دشمن جان ستان
    در آن دم كه دشمن پياپى رسيد
    كمان كيانى (276) نشايد كشيد



  • ببندد اجل پاى اسب دوان
    كمان كيانى (276) نشايد كشيد
    كمان كيانى (276) نشايد كشيد



/ 183