105. با هزار پا نتوانست از چنگ اجل بگريزد
شخصى دست و پايش قطع شده بود، هزار پايى را ديد و آن را كشت، صاحبدلى از آنجا عبور مىكرد، آن منظره را ديد و گفت: «شگفتا! آن جانور با هزارپايى كه داشت، چون اجلش فرا رسيده بود نتوانست از چنگ بى دست و پايى بگريزد.»
چون آيد ز پى دشمن جان ستان
در آن دم كه دشمن پياپى رسيد
كمان كيانى (276) نشايد كشيد
ببندد اجل پاى اسب دوان
كمان كيانى (276) نشايد كشيد
كمان كيانى (276) نشايد كشيد