حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

98. تشنه را در دهان، چه در چه صدف

عربى بيابانگرد را در بصره در نزد طافروشان ديدم مىگفت: روزى رد بيابانى راه را گم كردم، و توشه و غذاى راه تمام شد و خود را در خطر هلاكت مىديدم، ناگاه در مسير راه كيسه اى پر از مرواريد يافتم، اول تصور كردم كه گندم پخته است، بسيار خوشحال شدم كه هرگز چنين خوشحالى به من دست نداده بود، ولى وقتى كه فهميدم گندم نيست بلكه مرواريد است بقدرى ناشاد شدم كه قبلا هيچگاه اين گونه ناراحت نشده بودم.




  • در بيابان خشك و ريگ روان
    مرد بى توشه كاو فتاد از پاى
    بر كمربند او چه زر، چه خزف (259)



  • تشنه را در دهان، چه در چه صدف (258)
    بر كمربند او چه زر، چه خزف (259)
    بر كمربند او چه زر، چه خزف (259)



/ 183