108. گفتگوى پدر با پسر در مورد سفر موفقيت آميز
پهلوان زور آزمايى بر اثر پرخورى و شكمبارگى به سختى و ناسازگارى روزگار مبتلا شده بود و بر اثر تهيدستى، جانش به لب رسيده بود. نزد پدر رفت و از دشواريها و ناكاميهاى زندگى گله كرد و گفت: اجازه بده سفر كنم، بلكه با قوت بازو، همت كنم و چيزى به دست آورم.
فضل و هنر ضايع است تا ننمايد
عود بر آتش نهند و مشك بشايند (279)
عود بر آتش نهند و مشك بشايند (279)
عود بر آتش نهند و مشك بشايند (279)
كسى نتواند گرفت دامن دولت به زور
اگر به هر مويت دو صد هنر باشد
هنر به كار نيايد چو بخت بد باشد
كوشش بى فايده است، وسمه بر ابروى كور
هنر به كار نيايد چو بخت بد باشد
هنر به كار نيايد چو بخت بد باشد
تا به دكان و خانه در گروى (280)
برو اندر جهان تفرج (281) كن
پيش از آن روز كه، كز جهان بروى
هرگز اى خام! آدم نشوى
پيش از آن روز كه، كز جهان بروى
پيش از آن روز كه، كز جهان بروى
منعم به كوه و دشت و بيابان غريب نيست
آن را كه بر مراد جهان نيست دسترس
در زاد و بوم (282) خويش غريب است و ناشناخت
هر جا كه رفت خيمه زد و خوابگاه ساخت
در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناخت
در زاد و بوم (282) خويش غريب است و ناشناخت
2 - دانشمندى كه در گفتار، شيرين گوست و نيروى فصاحت و رسايى بيان دارد، چنين كسى هرجا رود، مردم از او احترام كنند و به او خدمت نمايند.
وجود مردم دانا مثال زر طلى (283) است
بزرگ زاده نادان به شهر واماند
كه در ديار غريبش به هيچ نستانند
كه هر كجا برود قدر و قيمتش دانند
كه در ديار غريبش به هيچ نستانند
كه در ديار غريبش به هيچ نستانند
شاهد (284) آنجا كه رود، حرمت و عزت بيند
پر طاووس در اوراق مصاحف (285) ديدم
چو در پسر موافقى و دلبرى بود
او گوهر است، گو صدفش در جهان مباش
در يتيم را همه كس مشترى بود(286)
ور برانند به قهرش، پدر و مادر خويش
هر كجا پاى نهد دست ندارندش پيش
انديشه نيست گر پدر از وى برى بود
در يتيم را همه كس مشترى بود(286)
در يتيم را همه كس مشترى بود(286)
چه خوش باشد آهنگ نرم حزين (287)
به از روى زيباست آواز خوش
كه آن حظ نفس است و اين قوت روح (289)
به گوش حريفان مست صبوح (288)
كه آن حظ نفس است و اين قوت روح (289)
كه آن حظ نفس است و اين قوت روح (289)
گر به غريبى رود از شهر خويش
ور به خرابى فتد ار مملكت
گرسنه خفتد ملك نيم روز(290)
سختى و محنت نبرد پنبه دوز
گرسنه خفتد ملك نيم روز(290)
گرسنه خفتد ملك نيم روز(290)
هر آنكه گردش گيتى به كين او برخاست
كبوترى كه دگر آشيان نخواهد ديد
قضا همى بردش تا به سوى دانه دام (291)
به غير مصلحتش رهبرى كند ايام
قضا همى بردش تا به سوى دانه دام (291)
قضا همى بردش تا به سوى دانه دام (291)
رزق اگر چند بى گمان برسد
ورچه كس بى اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها
شرط عقل است جستن از درها
تو مرو در دهان اژدرها
تو مرو در دهان اژدرها
چون مرد در فتاد ز جاى و مقام خويش
شب هر توانگرى به سرايى همى روند
درويش هر كجا كه شب آمد سراى او است
ديگر چه غم خورد، همه آفاق جاى او است
درويش هر كجا كه شب آمد سراى او است
درويش هر كجا كه شب آمد سراى او است
هنرور چو بختش نباشد به كام
به جايى رود كش ندانند نام
به جايى رود كش ندانند نام
به جايى رود كش ندانند نام
سهمگين آبى كه مرغابى در او ايمن نبود
كمترين اوج، آسيا سنگ از كنارش در ربود
كمترين اوج، آسيا سنگ از كنارش در ربود
كمترين اوج، آسيا سنگ از كنارش در ربود
زر ندارى نتوان رفت به زور از دريا
زور ده مرده چه باشد، زر يك مرده بيار(292)
زور ده مرده چه باشد، زر يك مرده بيار(292)
زور ده مرده چه باشد، زر يك مرده بيار(292)
بدوزد شره (293) ديده هوشمند
در آرد طمع، مرغ و ماهى ببند
در آرد طمع، مرغ و ماهى ببند
در آرد طمع، مرغ و ماهى ببند
چو پرخاش بينى تحمل بيار
به شيرين زبانى و لطف و خوشى
توانى كه پيلى به مويى كشى
كه سهلى ببندد در كار زار
توانى كه پيلى به مويى كشى
توانى كه پيلى به مويى كشى
چو خوش گفت بكتاش (294) با خيل تاش (295)
مشو ايمن كه تنگ دل گردى
سنگ بر باره حصار (296) مزن
كه بود از حصار سنگ آيد
چو دشمن خراشيدى ايمن مباش
چون ز دستت دلى به تنگ آيد
كه بود از حصار سنگ آيد
كه بود از حصار سنگ آيد
پشه چو پر شد بزند پيل را
مورچگان را چو بود اتفاق
شير ژيان را بدرانند پوست
با همه تندى و صلابت كه او است (297)
شير ژيان را بدرانند پوست
شير ژيان را بدرانند پوست
هرگز ايمن ز مار ننشستم
زخم دندان دشمنى بتر است
كه نمايد به چشم مردم دوست
كه بدانستم آنچه خصلت او است
كه نمايد به چشم مردم دوست
كه نمايد به چشم مردم دوست
درشتى كند با غريبان كسى
كه نابود باشد به غربت بسى (298)
كه نابود باشد به غربت بسى (298)
كه نابود باشد به غربت بسى (298)
چو خوش گفت آن تهى دست سلحشور
جوى زر (299) بهتر از پنجاه من زور
جوى زر (299) بهتر از پنجاه من زور
جوى زر (299) بهتر از پنجاه من زور
گرچه بيرون ز رزق نتوان خورد
غواص اگر انديشه كند كام نهنگ
هرگز نكند در گرانمايه به چنگ (301)
در طلب كاهلى نشايد كرد(300)
هرگز نكند در گرانمايه به چنگ (301)
هرگز نكند در گرانمايه به چنگ (301)
چو خورد شير شرزه در بن غار؟
تا تو در خانه صيد خواهى كرد
دست و پايت چو عنكبوت بود(302)
باز افتاده را چه قوت بود
دست و پايت چو عنكبوت بود(302)
دست و پايت چو عنكبوت بود(302)
صياد نه هر بار شگالى ببرد
افتد كه يكى روز پلنگى بخورد(303)
افتد كه يكى روز پلنگى بخورد(303)
افتد كه يكى روز پلنگى بخورد(303)
گه بود از حكيم روشن رايى
گاه باشد كه كودكى نادان
به غلط بر هدف زند تيرى (305)
بر نيايد درست تدبيرى
به غلط بر هدف زند تيرى (305)
به غلط بر هدف زند تيرى (305)