حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

167. نصيحت پارسا به مولاى ستمگر

پارسايى از كنار يكى از ثروتمندان گذر كرد، ديد دست و پاى يكى از غلامانش را استوار بسته و مجازات مىكند. پارسا به ثروتمند گفت: «اى جوان! خداوند بزرگ غلامى همانند او را ذليل فرمان تو كرد و تو را بر او چيره نمود، بنابراين در برابر نعمت خدا سپاسگزارى كن و آنقدر بر آن غلام ستم مكن، مبادا در روز قيامت مقام او برتر از تو در نزد او شرمسار گردى.»




  • بر بنده مگير خشم بسيار
    او را توبه ده درم خريدى
    اين حكم و غرور و خشم تا چند؟
    اى خواجه ارسلان و آغوش (416)
    فرمانده خود (417) مكن فراموش



  • جورش مكن و دلش ميازار
    آخر نه به قدرت آفريدى (415)
    هست از تو بزرگتر خداوند
    فرمانده خود (417) مكن فراموش
    فرمانده خود (417) مكن فراموش



در روايت آمده: رسول اكرم صلّى الله عليه وآله فرمود: «بزرگترين حسرت روز قيامت آن است كه غلام صالحى را به بهشت ببرند و مولاى بدكاران او را به دوزخ افكنند. (آن مولا، بسيار حسرت خواهد برد و غصه خواهد خورد.)




  • بر غلامى كه طوع (418) خدمت تو است
    كه فضيحت بود كه به شمار (420)
    بنده آزاد و خواجه در زنجير



  • خشم بى حد مران و طيره (419) مگير
    بنده آزاد و خواجه در زنجير
    بنده آزاد و خواجه در زنجير



/ 183