140. عدم دلبستگى پارسا به دارايى
در ميان كاروان حج، عازم مكه بودم، پارسايى تهيدست در ميان كاروان بود، يكى از ثروتمندان عرب، صد دينار به او بخشيد، تا در صحراى منى گوسفند خريده و قربانى كند، در مسير راه رهزنان خفاجه (يكى از گروههاى دزدهاى وابسته به طايفه بنى عامر) ناگاه به كاروان حمله كردند، و همه دار و ندار كاروان را چپاول نموده و بردند، بازرگانان به گريه و زارى افتادند، و بى فايده فرياد و شيون مىزند.
گر تضرع كنى و گر فرياد
دزد، زر باز پس نخواهد داد
دزد، زر باز پس نخواهد داد
دزد، زر باز پس نخواهد داد
نبايد بستن اندر چيز و كس دل
كه دل برداشتن كارى است مشكل
كه دل برداشتن كارى است مشكل
كه دل برداشتن كارى است مشكل
مگر ملائكه بر آسمان، و گرنه بشر
به حسن صورت او در زمين نخواهد بود
به حسن صورت او در زمين نخواهد بود
به حسن صورت او در زمين نخواهد بود
كاش كان روز كه در پاى تو شد خار اجل
تا در اين روز، جهان بى تو نديدى چشمم
آنكه قرارش نگرفتى و خواب
گردش گيتى گل رويش بريخت
خار بنان بر سر خاكش برست
دست گيتى بزدى تيغ هلاكم بر سر
اين منم بر سر خاك تو كه خاكم بر سر
تا گل و نسرين نفشاندى نخست (364)
خار بنان بر سر خاكش برست
خار بنان بر سر خاكش برست
سود دريا نيك بودى، گر نبودى بيم موج
دوش چون طاووس مىنازيدم اندر باغ وصل
ديگر امروز از فراق يار مىپيچم چو مار
صحبت گل خوش بدى گر نيستى تشويش خار
ديگر امروز از فراق يار مىپيچم چو مار
ديگر امروز از فراق يار مىپيچم چو مار