حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

6. راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم

پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مىكرد، دست چپاول بر مال و ثروت آنها دراز كرده، و آنچنان به آنان ستم نموده كه آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از كشورشان به جاى ديگر هجرت مىكردند، و و غربت را بر حضور در كشور خود ترجيح دادند. همين موضوع موجب شد كه از جمعيت بسيار كاسته شد و محصولات كشاورزى كم شد و به دنبال آن ماليات دولتى اندك، و اقتصاد كشور فلج، و خزانه مملكت خالى گرديد.

ضعف دولت او موجب جراءت دشمن شد، دشمن از فرصت بهره گرفت و تصميم گرفت به كشور حمله كند و با زور وارد مملكت شود:




  • هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
    بنده حلقه به گوش از ننوازى برود
    لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش



  • گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
    لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش
    لطف كن كه بيگانه شود حلقه به گوش



در مجلس شاه، (چند نفر از خيرخواهان) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند، كه در آن آمده بود:

«تاج و تخت ضحاك پادشاه بيدادگر (با قيام كاوه آهنگر) به دست فريدون واژگون شد.» (تو نيز اگر همانند ضحاك باشى، نابود مىشوى.)

وزير شاه از شاه پرسيد: آيا مىدانى كه فريدون با اينكه مال و حشم (50) نداشت، چگونه اختياردار كشور گرديد؟

شاه گفت: چنانكه (از شاهنامه) شنيدى، جمعيتى متعصب دور او را گرفتند، و او زا تقويت كرده و در نتيجه او به پادشاهى رسيد.

وزير گفت: اى شاه! اكنون كه گرد آمدن جمعيت، موجب پادشاهى است، چرا مردم را پريشان مىكنى مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى




  • همان به كه لشكر به جان پرورى
    كه سلطان به لشكر كند سرورى



  • كه سلطان به لشكر كند سرورى
    كه سلطان به لشكر كند سرورى



شاه گفت: چه چيز باعث گرد آمدن مردم است

وزير گفت: دو چيز؛ 1- كرم و بخشش، تا به گرد او آيند. 2- رحمت و محبت، تا مردم در پناه او ايمن كردند، ولى تو هيچ يك از اين دو خصلت را ندارى:




  • نكند جور پيشه (51) سلطانى
    پادشاهى كه طرح ظلم افكند
    پاى ديوار ملك خويش بكند



  • كه نيايد ز گرگ چوپانى
    پاى ديوار ملك خويش بكند
    پاى ديوار ملك خويش بكند



شاه از نصيحت وزير خشمگين و ناراحت شد، و او را زندانى كرد. طولى نكشيد پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده كرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شه جنگيدند، مردم كه دل پرى از شاه داشتند، به كمك پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقويت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون كرده و خود به جاى او نشستند، آرى:




  • پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
    با رعيت صلح كن وز جنگ ايمن نشين
    زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است



  • دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
    زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
    زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است



/ 183