حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

171. داورى صحيح قاضى

بين سعدى و شخصى (مثلا به نام زيد) درباره ثروتمندان و تهيدستان مناظره سختى در گرفت. زيد به طور مكرر و آشكار از ثروتمندان انتقاد مىكرد و تهيدستان را مىستود، ولى سعدى كارهاى مثبت ثروتمندان را بر مىشمرد و از آنها تمجيد مىكرد، ولى از تهيدستان گستاخ و ناشكر انتقاد مىنمود، زيد گفت:




  • كريمان را به دست اندر درم نيست
    خداوندان نعمت (429) را كرم نيست



  • خداوندان نعمت (429) را كرم نيست
    خداوندان نعمت (429) را كرم نيست



سعدى گفت:




  • توانگران را وقف است و نذر و مهمانى
    خداوند مكنت به حق مشتغل
    پراكنده روزى، پراكنده دل (432)



  • زكات و فطره و اعتاق و هدىو قربانى
    پراكنده روزى، پراكنده دل (432)
    پراكنده روزى، پراكنده دل (432)



در حديثى آمده كه پيامبر صلّى الله عليه وآله فرمود:

الفقر سواد الوجه فى الدارين

فقر و تهيدستى، روسياهى در دو جهان است. (433)

زيد مىگفت:، بلكه پيامبر صلّى الله عليه وآله فرمود:

الفقر فخرى.

فقر، مايه افتخار من است.

سعدى گفت: باش كه منظور رسول خدا صلّى الله عليه وآله از اين سخن اين است كه: فقر آن گروهى كه راضى به رضاى خدا هستند موجب فخر است، نه فقر آنانكه لباس پارسايى بپوشند و از نان سفره ديگران پاره اى بخورند. فقيرى كه بى معرفت است، بر اثر حرص و آز كارش به جايى مىرسد كه:

كاد الفقر ان يكون كفرا

راه فقر به كفر، بسيار نزديك است (434)




  • اى طبل بلند بانگ در باطن هيچ
    روى طمع از خلق بپيچ از مردى
    تسبيح هزار دانه، بر دست مپيچ



  • بى توشته چه تدبير كنى دقت بسيج (435)
    تسبيح هزار دانه، بر دست مپيچ
    تسبيح هزار دانه، بر دست مپيچ



زيد گفت: تو آنچنان از وصف ثروتمندان گزافه گويى نمودى كه پندارى آنها ترياك ضد زهر هستند، يا كليد خزانه رزق و روزى مىباشند، نه، بلكه آنها مشتى متكبر، مغرور، خودخواه، گريزان از خلق، سرگرم انباشتن و شيفته مقام و مالند.سخنشان از روى ابلهى و نظرشان از روى اكراه و تندى است. نسبت گدايى به علما مىدهند و تهيدستان را بى سروپا خوانند. به خاطر ثروتى كه دارند در جايگاه بزرگان نشينند و خود را از ديگران برتر دانند. بى خبر از سخن حكيمان فرزانه گويند: «هر كس در اطاعت خدا كم دارد، ولى ثروتش افزون است. در صورت توانگر است و در معنى فقير مىباشد.»




  • گر بى هنر به مال كند كبر بر حكيم
    كون خرش شمار، و گرگا و عنبرست (436)



  • كون خرش شمار، و گرگا و عنبرست (436)
    كون خرش شمار، و گرگا و عنبرست (436)



گفتگو سعدى و زيد ادامه يافت به طورى كه سعدى گويند:




  • او در من و من در او فتاده
    انگشت تعجب جهانى
    از گفت و شنيد ما به دندان



  • خلق از پى ما دوان و خندان
    از گفت و شنيد ما به دندان
    از گفت و شنيد ما به دندان



با هم نزد قاضى رفتيم تا او بين ما داورى كند. وقتى كه قاضى از گفتگو و بحث ما آگاه شد، خطاب به من گفت: در يك باغ، هم بيدمشك وجود دارد و هم چوب خشك. همچنين در ميان ثروتمندان هم شاكر هست و هم كفور (ناسپاس). در ميان تهيدستان نيز هم صابر وجود دارد و هم نالان و بى قرار.(خوب و بد در هر گروهى وجود دارد، با مقايسه خوب و بد، خوبان و بدان را مىتوان شناخت.)




  • اگر ژاله هر قطره اى در شدى
    چو خر مهره (437) بازار از او پر شدى



  • چو خر مهره (437) بازار از او پر شدى
    چو خر مهره (437) بازار از او پر شدى



مقربان درگاه خداوند متعال، توانگران درويش سير تند و درويشان توانگر همت مىباشند. ثروتمندان ارجمند آنانند كه در انديشه تهيدستان باشند، و تهيدستان ارجمند كسانى هستند كه در برابر ثروتمندان، دست سؤال دراز نكنند و به خدا توكل نمايند.

ثروتمند فرومايه كسى است كه تنها در فكر شكم خود است و گويد:




  • گر از نيستى ديگرى شد هلاك
    دو نان چو گليم خويش بيرون بردند
    گويند: غم گر همه عالم مردند



  • مرا هست، بط را ز طوفان چه باك (438)
    گويند: غم گر همه عالم مردند
    گويند: غم گر همه عالم مردند



ولى ثرتمندانى هم هستند كه همواره سفره احسانشان براى تهيدستان گسترده است و سرايشان به روى آنان باز است....

پس از داورى قاضى، من و زيد به داورى او خشنود شديم. گفتار او را پسنديديم و با هم روبوسى و آشتى نموديم و گفتگوى ما به پايان رسيد. چكيده سخن قاضى اين بود:




  • مكن ز گردش گيتى شكايت، اى درويش
    توانگرا! چو دل و دست كامرانت هست
    بخور ببخش كه دنيا و آخرت بردى (440)



  • كه تيره بختى اگر هم برين نسق (439) مردى
    بخور ببخش كه دنيا و آخرت بردى (440)
    بخور ببخش كه دنيا و آخرت بردى (440)



(پايان باب هفتم)

باب هشتم: در آداب صحبت و همنشنى

/ 183