حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

18. وساطت براى امر خير و نتيجه گرفتن

با چند نفر از سالكان و رهروان راه حق همنشين بودم، در ظاهر همه آنها با شايستگى آراسته بودند، يكى از بزرگان دولت نسبت به آنها حسن ظن بسيار داشت و حقوق (ماهانه اى) برايشان تعيين كرده بود به آنها پرداخت مىشد، تا اينكه يكى از آن سالكان، رفتار ناشايسته اى انجام داد، كه آن بزرگمرد نسبت به آن سالكان بدگمان گشت و در نتيجه رونق بازار آن سالكان كساد شد و حقوقشان قطع گرديد.

من خواستم تا تا از راهى، آن سالكان و ياران را از اين مشكل نجات دهم، به سوى خانه آن بزرگمرد رهسپار شدم، دربان او اجازه ورود نمى داد و به من جفا كرد، ولى او را بخشيدم زيرا نكته سنجان گفته اند:




  • در مير و وزير و سلطان را
    سگ و دربان چو يافتند غريب
    اين گريبانش گيرد، آن دامن



  • بى وسيلت مگرد پيرامن (81)
    اين گريبانش گيرد، آن دامن
    اين گريبانش گيرد، آن دامن



ولى وقتى كه مقربان آن بزرگمرد، از آمدن من آگاه شدند، با احترام شايان از من استقبال نموده و مرا به مجلس خود بردند و در صدر مجلس نشاندند، اما من رعايت تواضع كرده و در پايين مجلس نشستم و گفتم:




  • بگذار كه بنده كمينم (82)
    تا در صف بندگان نشينم



  • تا در صف بندگان نشينم
    تا در صف بندگان نشينم



آن بزرگمرد گفت: تو را به خدا!تو را به خدا چنين نگو و جاى چنين گفتارى نيست:




  • گر بر سر چشم ما نشينى
    بارت بكشم كه نازنينى



  • بارت بكشم كه نازنينى
    بارت بكشم كه نازنينى



خلاصه اين كه: نشستم و از هر درى به سخن پرداختم، تا اينكه سخن از لغزش بعضى آن سالكان همنشينم را به پيش كشيدم و گفتم:




  • چه جرم ديد خداوند سابق الانعام
    خداى راست مسلم بزرگوارى و لطف
    كه جرم بيند و نان برقرار مىدارد(83)



  • كه بنده در نظر خويش خوار مىدارد
    كه جرم بيند و نان برقرار مىدارد(83)
    كه جرم بيند و نان برقرار مىدارد(83)



حاكم بزرگمرد، سخن مرا بسيار پسنديد، و دستور داد مانند گذشته، حقوق ماهيانه ياران و سالكان را بپردازند و آنچه را كه قبلا قطع كرده اند نيز پرداخت نمايند، از او خاضعانه تشكر كردم و عذرخواهى نمودم، و هنگام خداحافظى گفتم:




  • چو كعبه قبله حاجت شد از ديار بعيد
    تو را تحمل امثال ما ببايد كرد
    كه هيچكس نزند بر درخت بى بر، سنگ (84)



  • روند خلق به ديدارش از بسى فرسنگ
    كه هيچكس نزند بر درخت بى بر، سنگ (84)
    كه هيچكس نزند بر درخت بى بر، سنگ (84)



/ 183