حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

60. پند لقمان حكيم

كاروانى تجارتى از سرزمين يونان عبور مىكرد و همراهشان كالاهاى گرانبها و بسيارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله كردند و همه اموال كاروانيان را غارت نمودند. بازرگان به گريه و زارى افتادند و خدا و پيامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم كنند، ولى رهزنان به گريه و زارى آنها اعتنا ننمودند.




  • چو پيروز شد دزد تيره روان
    چه غم دارد از گريه كاروان



  • چه غم دارد از گريه كاروان
    چه غم دارد از گريه كاروان



لقمان حكيم در ميان آن كاروان بود. يكى از افراد كاروان به او گفت: «اين رهزنان را موعظه و نصيحت كن، بلكه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند، زيرا حيف است كه آن همه كالا تباه گردد.»

لقمان گفت: «سخنان حكيمانه به ايشان گفتن حيف است.»




  • آهنى را كه موريانه (182) بخورد
    به سيه دل چه سود خواندن وعظ
    نرود ميخ آهنين بر سنگ



  • نتوان برد از او به صيقل زنگ
    نرود ميخ آهنين بر سنگ
    نرود ميخ آهنين بر سنگ



سپس گفت: «جرم از طرف ما است» (ما گنهكاريم كه اكنون گرفتار كيفر آن شده ايم. اگر اين بازرگانان پولدار، كمك به بينوايان مىكردند، بلا از آنها رفع مىشد.)




  • به روزگار سلامت، شكستگان درياب
    چو سائل از تو به زارى طلب كند چيزى
    بده و گرنه ستمگر به زور بستاند



  • كه جبر خاطر مسكين، بلا بگرداند(183)
    بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
    بده و گرنه ستمگر به زور بستاند



/ 183