حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

4. عاقبت، گرگ زاده گرگ شود

گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى، در كمينگاهى به سر مىبردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مىپرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آنها دست يابند، زيرا در پناهگاهى استوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.

فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدان جلوگيرى گردد و گر نه آنها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومت كرد.




  • درختى كه اكنون گرفته است پاى
    و گر همچنان روزگارى هلى (40)
    سر چشمه شايد گرفتن به بيل
    چو پر شد نشايد گذشتن به پيل



  • به نيروى مردى برآيد ز جاى
    به گردونش از بيخ بر نگسلى
    چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
    چو پر شد نشايد گذشتن به پيل



سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همين طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى در كنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كرده بودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند، به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آنها را فرا گرفت، همين كه مقدارى از شب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:




  • قرص خورشيد در سياهى شد
    يونس اندر دهان ماهى شد



  • يونس اندر دهان ماهى شد
    يونس اندر دهان ماهى شد



دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست يكايك آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.

اتفاقا در ميان آن دزدان، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت، يكى از وزيران شاه، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت: «اين پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده، كرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن.»

شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت:




  • پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
    تربيت نااهل را چون گردكان (41) برگنبد است



  • تربيت نااهل را چون گردكان (41) برگنبد است
    تربيت نااهل را چون گردكان (41) برگنبد است



بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:




  • ابر اگر آب زندگى بارد
    با فرومايه روزگار مبر
    كز نى بوريا شكر نخورى



  • هرگز از شاخ بيد بر(42) نخورى
    كز نى بوريا شكر نخورى
    كز نى بوريا شكر نخورى



وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه عين حقيقت است، چرا كه همنشينى با آن دزدان، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است. ولى، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مىگيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده:

كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه.

هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مىشود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يا نصرانى يا مجوسى مىسازند.




  • پسر نوح با بدان بنشست
    سگ اصحاب كهف روزى چند
    پى نيكان گرفت و مردم شد



  • خاندان نبوتش گم شد
    پى نيكان گرفت و مردم شد
    پى نيكان گرفت و مردم شد



گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت: «بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم».




  • دانى كه چه گفت زال با رستم گرد(43)
    ديديم بسى، كه آب سرچشمه خرد
    چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد



  • دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
    چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
    چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد



كوتاه سخن آنكه: آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كه به نظر همه، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مىگفت و اظهار مىكرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است، ولى شاه سخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت:




  • عاقبت گرگ زاده گرگ شود
    گرچه با آدمى بزرگ شود



  • گرچه با آدمى بزرگ شود
    گرچه با آدمى بزرگ شود



حدود دو سال از اين ماجرا گذشت. گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوان رابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب، وزير و دو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (با كمال ناجوانمردى) وزير و دو پسرش را كشت و مال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاى پدر نشست.

شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت:




  • شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى
    باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
    زمين شوره سنبل بر نياورد
    نكويى با بدان كردن چنان است
    كه بد كردن بجاى (46) نيكمردان



  • ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
    در باغ لاله رويد و در شوره زار خس (44)
    در او تخم و عمل (45) ضايع مگردان
    كه بد كردن بجاى (46) نيكمردان
    كه بد كردن بجاى (46) نيكمردان



/ 183