حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

112. ترس از شرمسارى

جوانى خردمند، به فنون مختلف علوم و دانشها، اطلاعات فراوان داشت، ولى داراى خوى رميده بود (در ميان مردم، فضايل خود را آشكار نمى كرد)به گونه اى كه در مجالس دانشمندان، خاموش مىنشست، پدرش به او گفت: «اى پسر! تو نيز آنچه را مىدانى بگو.»

جوان در پاسخ گفت: «از آن ترسم كه در مورد آنچه را كه ندانم از من بپرسند و شرمسار شوم»




  • نشنيدى كه صوفيى مىكوفت
    آستينش گرفت سرهنگى
    كه بيا نعل بر ستورم بند (311)



  • زير نعلين خويش ميخى چند؟
    كه بيا نعل بر ستورم بند (311)
    كه بيا نعل بر ستورم بند (311)



/ 183