155.معلم خوش اخلاق و بد اخلاق
در سرزمين مغرب (شمال آفريقا) در مكتبخانه اى، معلمى در ديدم بسيار خشن و ترشروى و تلخ گفتار و خسيس بود، زندگى مسلمانان با ديدار او تباه مىگشت، قرائن قرآنش، دل مردم را سياه مىكرد. گروهى از پسر و دختر، به عنوان شاگرد گرفتار جفاى او بودند، نه جراءت خنده داشتند و نه مىتوانستند بگويند، گاهى سيلى بصورت زيباى يكى مىزد، و زمانى از ساق بلورين ديگرى ويشكن مىگرفت.خلاصه اينكه: سرانجام ناشايستگى آن معلم را آشكار نمودند و او را با كتك از مكتبخانه بيرون كردند و معلم شايسته اى را به جاى او نصب نمودند.معلم جديد مردى خوش اخلاق، نيك سيرت، بردبار و خوش برخورد بود، جز هنگام ضرورت سخن نمى گفت، با زبانش به كسى نيش نمى زد و چوبى بر سر شاگرد بلند نمى كرد.ولى هيبت معلم از دل كودكان برفت و ديگر از معلم ترس نداشتند، و به اعتماد اينكه معلم جديد، آنها را بازخواست نمى كند و كتك نمى زند، درس نمى خواندند و به بازى گوشى پرداخته و تخته مشق خود را بر سر و كله هم مىزدند و مىشكستند، و مكتبخانه را به هرج و مرج مىكشاندند.
ولى هيبت استاد و معلم چو بود بى آزار
خرسك (400) بازند كودكان در بازار
خرسك (400) بازند كودكان در بازار
خرسك (400) بازند كودكان در بازار
پادشاهى پسر به مكتب داد
بر سر لوح او نبشته به زر
جور استاد به ز مهر پدر (401)
لوح سيمينش بر كنار نهاد
جور استاد به ز مهر پدر (401)
جور استاد به ز مهر پدر (401)