حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

94. عطايش را به لقايش بخشيدم

يكى از پارسايان بشدت نيازمند و تهيدست شد، شخصى به او گفت: «فلان كس ثروت بى اندازه دارد، اگر او به نيازمندى تو آگاه شود، بى درنگ در رفع نيازمنديت بكوشد.»

پارسا گفت: مرا نزد او ببر، آن شخص گفت: با كمال منت و خشنودى تو را نزد او مىبرم. سپس دست پارسا را گرفت و با هم نزد آن ثروتمند رفتند، هنگامى كه پارسا به مجلس ثروتمند وارد گرديد، ديد او لب فروآويخته و چهره در هم كشيده و ترشروى نشسته است، همانجا بازگشته و بى آنكه سخنى بگويد، آن مجلس را ترك نمود، شخصى از پارسا پرسيد: چه كردى»

پارسا گفت: «عطايش را به لقايش بخشيدم» (يعنى با ديدار چهره خشم آلود و درهم كشيده او، از بخشش او گذشتم، و از عطاى او چشم پوشيدم.)




  • مبر حاجت به نزد ترشروى
    اگر گويى غم دل با كسى گوى
    كه از رويش به نقد آسوده گردى (250)



  • كه از خوى بدش فرسوده گردى
    كه از رويش به نقد آسوده گردى (250)
    كه از رويش به نقد آسوده گردى (250)



/ 183