حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

126. سلطان عشق

پارسايى شيفته و مريد شخصى بود، به گونه اى كه از فراق او صبر و قرار و توان گفتار نداشت، هر اندازه در اين مورد سرزنش مىديد و تاوان مىبرد، از عشق و علاقه اش به او نمى كاست و مىگفت:




  • كوته نكنم ز دامنت دست
    بعد از تو ملاذ و ملجاءيى نيست
    هم در تو گريزم، آر گريزم (331)



  • ور خود بزنى به تيغ تيزم
    هم در تو گريزم، آر گريزم (331)
    هم در تو گريزم، آر گريزم (331)



او را سرزنش كردم و گفتم: «چه شده و چرا هواى نفس فرومايه ات بر عقل گرانمايه ات چيده شده است؟» او مدتى انديشيد و سپس گفت:




  • هر كجا سلطان عشق آمد، نماند
    پاكدامن چون زيد بيچاره اى
    اوفتاده تا گريبان در وحل (332)



  • قوت بازوى تقوا را محل
    اوفتاده تا گريبان در وحل (332)
    اوفتاده تا گريبان در وحل (332)



/ 183