حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيشگفتار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم




  • بنام خداوند جان آفرين
    خداوند بخشنده و دستگير
    كريم خطابخش پوزش پذير(4)



  • حكيم سخن در زبان آفرين
    كريم خطابخش پوزش پذير(4)
    كريم خطابخش پوزش پذير(4)



براى اينكه اين كتاب را با بصيرت بيشتر مطالعه كنيد، نظر شما را به چند مطلب، بطور فشرده جلب مىكنم.

قربانى مسلخ عشق

آغاز سخنم را با اين حكايت عرفانى كه در ديباچه (مقدمه) گلستان سعدى آمده و بيانگر نهايت عشق عبد به معبودش، خداى بزرگ است مىآرايم:

يكى از عارفان نيك نهاد نگهدارنده دل از ورود اغيار، در درياى عشق به خدا و شناخت معبود حق، غرق شده، و در بوستان پر عطر پيوند به خدا سرمست گشته بود، پس از آنكه حالت عادى يافت، يكى از ياران، از او پرسيد: از اين بوستان، چه هديه نفيسى براى ما آورده اى!

عارف پاسخ داد: «تصميم داشتم وقتى كه به درخت گل عشق معبود برسم، دامنم را پر از گل كنم و از آن براى شما به رسم هديه بياورم، ولى وقتى كه به آن درخت رسيدم بوى گل آن، به گونه اى مرا سرمست كرد(5) كه از خود بى خود شدم، دامنم از دستم جدا شد،» (و ديگر دامنى نداشتم تا گل در آن بريزم و بياورم.)




  • اى مرغ سحر(6) عشق ز پروانه بياموز
    اين مدعيان در طلبش بى خبرانند
    اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
    مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
    ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم



  • كان سوخته را جان شد(7) و آواز نيامد
    كانرا كه خبر شد خبرى باز نيامد(8)
    وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
    ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم
    ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم



/ 183