حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

161. فرزند ناصالح

پارساى تهيدستى ازدواج كرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر كرد: «كه اگر خداوند به من پسرى دهد، جز اين لباس پاره پوره اى كه پوشيده ام، هر چه دارم همه را به تهيدستان صدقه دهم.» اتفاقا همسرش حامله شد و پس از مدتى پسر زاييد، او به نذر خود وفا كرد و همه دارايى خود را به مستمندان داد. سالها از اين ماجرا گذشت. از سفر شام باز مىگشتم، به محل سكونت آن پارساى فقير كه دوستم بود رفتم تا احوالى از او بپرسم. وقتى كه به آن محل رسيدم از او جويا شدم، گفتند: در زندان شهربانى است. پرسيدم: چرا؟ شخصى گفت: «پسرش شراب خورده و عربده كشيده و بدمستى نموده و خون كسى را ريخته است و فرار كرده است و به جاى او پدر بينوايش را دستگير كرده و زندانى نموده اند و زنجير برگردن و پاى او بسته اند.

گفتم: «او اين بلا را با راز و نياز از درگاه خدا خواسته است.» (پدر بر اثر بى فرزندى، مدتها از خدا خواست تا داراى پسر شود، اكنون كه داراى پسر شده، همان پسر، بلاى جانش گرديده است، بايد از خدا پسر صالح خواست نه پسر بدون شرط)!




  • زنان باردار، اى مرد هشيار
    از آن بهتر به نزديك خردمند
    كه فرزندان ناهموار زايند



  • اگر وقت ولادت مار زايند
    كه فرزندان ناهموار زايند
    كه فرزندان ناهموار زايند



/ 183