حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

132. آمدى، ولى حالا چرا؟

در آغاز جوانى چنانكه پيش آيد و مىدانى، به زيبارويى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم، زيرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت.




  • آنكه نبات عارضش آب حيات مىخورد
    در شكرش نگه كند هر كه نبات مىخورد(347)



  • در شكرش نگه كند هر كه نبات مىخورد(347)
    در شكرش نگه كند هر كه نبات مىخورد(347)



از روى اتفاق، كارى ناموزون از او ديدم، بدم آمد، پيوند با او را بريدم و دل از مهرش كندم و گفتم:




  • برو هر چه مىبايدت پيش گير
    سر ما ندارى سر خويش گير



  • سر ما ندارى سر خويش گير
    سر ما ندارى سر خويش گير



شنيدم مىرفت و مىگفت:




  • شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
    رونق بازار آفتاب نكاهد



  • رونق بازار آفتاب نكاهد
    رونق بازار آفتاب نكاهد



او به سفرى طولانى رفت، پريشانى فراق او دلم را رنجانيد و در روانم اثر تلخى گذاشت.




  • بازى آى و مرا بكش كه پيشت مردن
    خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن



  • خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن
    خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن



شكر و سپاس خدا را كه پس از مدتى بازگشت، ولى چه بازگشتى كه: حلق خوش آوايش كه گويى حنجره حضرت داوود دگرگون گشته بود، و سرمايه زيباى يوسف نماى او تباه شده و سيب چانه اش (بر اثر روييدن مو) گرد گرفته و از زيباييش كاسته بود، توقع داشت كه از او استقبال گرم كنم، ولى از او كنار كشيدم و گفتم:




  • آن روز كه خط شاهدت بود
    امروز بيامدى به صلحش
    تازه بهارا! ورقت زرد شد
    چند خرامى و تكبر كنى
    پيش كسى رو كه طلبكار تو است
    سبزه در باغ گفته اند خوش است
    يعنى از روى نيكوان خط سبز
    بوستان تو گند نازايست (350)
    گر صبر كنى ور نكنى موى بناگوش (351)
    گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ريش
    سؤال كردم و گفتم: جمال روى تو را
    جواب داد ندانم چه بود رويم را
    مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است



  • صاحب نظر از نظر براندى
    كش ضمه و فتحه بر نشاندى (348)
    ديگ منه كآتش ما سرد شد
    دولت پارينه (349) تصور كنى
    ناز بر آن كن كه خريدار تو است
    داند آن كس كه اين سخن گويد
    دل عشاق بيشتر جويد
    بس كه بر مىكنى و مىرويد
    اين دولت ايام نكويى (352) به سر آيد
    نگذاشتمى تا به قيامت كه برآيد
    چه شد كه مورچه بر گرد ماه جوشيده است
    مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است
    مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است



(آرى دنيا در حال تغيير است، زيبايى چهره در نوجوانى، پس از مدتى با روييدن موى صورت، تغيير مىيابد، و چون مورچگان سياه در كنار هم، صفحه سفيد چهره را سياه مىسازد.)

/ 183