حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

64. گله از عيبجويى مردم

لطف و كرم الهى باعث شد كه گم گشته و گمراه شده اى در پرتو چراغ توفيق به راه راست هدايت شد و به مجلس حق پرستان راه يافت و به بركت وجود پارسايان پاك نهاد و باصفا، صفات زشت اخلاقى او به ارزشهاى عالى اخلاقى تبديل گرديد و دست از هوا و هوس كوتاه نمود، ولى عيبجوها در غياب او همچنان بد مىگفتند و اظهار مىكردند كه فلانى به همان حال سابق است، نمى توان به زهد و اطاعت او اعتماد كرد.




  • به عذر و توبه توان رستن از عذاب خداى
    وليك مىنتوان از زبان مردم رست



  • وليك مىنتوان از زبان مردم رست
    وليك مىنتوان از زبان مردم رست



او طاقت زخم زبان مردم نياورد و نزد يكى از فرزانگان عليقدر رفت و از زبان دراز و بدگويى مردم گله كرد.

آن فرزانه عاليقدر به او گفت: «شكر اين نعمت چگونه مىگزارى كه تو بهتر از آن هستى كه مردم مىپندارند.»




  • چند گويى كه بدانديش و حسود
    كه به خون ريختنم برخيزند
    نيك باشى و بدت گويد خلق
    به كه بد باشى و نيكت بينند



  • عيب جويان من مسكينند؟
    گه به بد خواستنم بنشينند
    به كه بد باشى و نيكت بينند
    به كه بد باشى و نيكت بينند



لكن در مورد خودم همه مردم كمال حسن ظن را نسبت به من دارند و بنده سراپا تقصير مىباشم. سزاوار است كه من بينديشم و اندوهگين شوم، تو چرا؟




  • در بسته به روى خود ز مردم
    در بسته چه سود و عالم الغيب
    داناى نهان و آشكارا



  • تا عيب نگسترند ما را
    داناى نهان و آشكارا
    داناى نهان و آشكارا



/ 183