حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

156. سر انجام نكبتبار اسرافكار منحرف

فقيرزاده اى بر اثر مرگ دو عمويش، داراى ارث كلان و ثروت بسيار گرديد، او با آن ثروت (باد آورده) به فسق و انحراف و آلودگى پرداخت و با اسراف و ريخت و پاش زياد، آن ثروت كلان را در راههاى گمراهى، مصرف مىكرد، به هر گناهى دست مىزد و هر شرابى را مىآشاميد.

از روى نصيحت و خير خواهى به او گفتم: «اى فرزند! در آمد، همچون آب جارى است، و زندگى همانند آسيابى است كه به وسيله آن آب در گردش است. به عبارت ديگر، خرج كردن بسيار از كسى پذيرفته و شايسته است كه موجب كاهش و نابودى در آمد نگردد(آب كه كم شد يا از بين رفت، سنگ از گردش مىافتد.)




  • چو دخلت نيست، خرج آهسته تر كن
    اگر باران به كوهستان نبارد
    به سالى دجله گردد، خشك رودى



  • كه مىگويند ملاحان (402) سرودى
    به سالى دجله گردد، خشك رودى
    به سالى دجله گردد، خشك رودى



موازين عقل و ادب را رعايت كن و از امور بيهوده و باطل و گمراهگر بپرهيز، زيرا وقتى كه ثروتت تمام شود، به رنج و دشوارى مىافتى و پشيمان خواهى شد.

آن پسر كه غرق در عيش و نوش و غافل از سرانجام كار بود، نصيحت مرا نپذيرفت و به من اعتراض كرد و گفت: «آسايش زندگى حاضر را نبايد به خاطر رنج آينده به هم زد، اگر كسى چنين كند برخلاف شيوه خردمندان رفتار كرده است.» (اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار.)




  • خداوندان كام و نيكبختى (403)
    برو شادى كن اى يار دل افروز
    غم فردا نشايد خورد امروز



  • چرا سختى خورند از بيم سختى
    غم فردا نشايد خورد امروز
    غم فردا نشايد خورد امروز



براى چه غم فردا را بخورم، بلكه براى من آن شايسته است در صدر مجلس مردانگى باشم، و پيمان جوانمردى ببندم، مردم ياد نيك نعمت بخشى مرا زبان به زبان بگويند.




  • هر كه علم شد به سخا و كرم
    نام نكويى چو برون شد بكوى
    در نتوانى ببندى بروى



  • بند نشايد كه نهد بر درم
    در نتوانى ببندى بروى
    در نتوانى ببندى بروى



ديدم نصيحت مرا نمى پذيرد، و دم گرم در آهن سرد او بى اثر است، همنشينى با او را ترك كردم و ديگر نصيحتش نكردم و به گفتار حكيمان فرزانه دل بستم كه گفته اند:

بلغ ما عليك، فان لم يقبلوا ما عليك

آنچه بر عهده تو است برسان، اگر از تو نپذيرفتند، بر، تو خرده گيرى نيست.




  • گر چه دانى كه نشنوند بگوى
    زود باشد كه خيره سر بينى
    دست بر دست مىزند كه دريغ
    نشنيدم حديث دانشمند



  • هرچه دانى ز نيك و پند
    به دو پاى اوفتاده اندر بند
    نشنيدم حديث دانشمند
    نشنيدم حديث دانشمند



مدتى از اين ماجرا گذشت، همان گونه كه من پيش بينى مىكردم، همانطور شد، آن فقيرزاده تازه به دوران رسيده، بر اثر عياشى و اسراف، آنچه را داشت، نابود كرد، كارش به جايى رسيد كه ديدم لباس پروصله و پاره پاره پوشيده، لقمه لقمه به دنبال غذاست، تا آن را براى شبش بيندوزد، با ديدن آن وضع نكبتبارش، خاطرم دگرگون شد، ولى ديدم از مردانگى دور است كه اكنون نزدش بروم و با سرزنش كردن، نمك بر زخمش بپاشم، پيش خود گفتم:




  • حريف سفله (404) اندر پاى مستى
    درخت اندر بهاران برفشاند
    زمستان لاجرم، بى برگ ماند



  • نينديشد ز روز تنگدستى
    زمستان لاجرم، بى برگ ماند
    زمستان لاجرم، بى برگ ماند



/ 183