156. سر انجام نكبتبار اسرافكار منحرف
فقيرزاده اى بر اثر مرگ دو عمويش، داراى ارث كلان و ثروت بسيار گرديد، او با آن ثروت (باد آورده) به فسق و انحراف و آلودگى پرداخت و با اسراف و ريخت و پاش زياد، آن ثروت كلان را در راههاى گمراهى، مصرف مىكرد، به هر گناهى دست مىزد و هر شرابى را مىآشاميد.از روى نصيحت و خير خواهى به او گفتم: «اى فرزند! در آمد، همچون آب جارى است، و زندگى همانند آسيابى است كه به وسيله آن آب در گردش است. به عبارت ديگر، خرج كردن بسيار از كسى پذيرفته و شايسته است كه موجب كاهش و نابودى در آمد نگردد(آب كه كم شد يا از بين رفت، سنگ از گردش مىافتد.)
چو دخلت نيست، خرج آهسته تر كن
اگر باران به كوهستان نبارد
به سالى دجله گردد، خشك رودى
كه مىگويند ملاحان (402) سرودى
به سالى دجله گردد، خشك رودى
به سالى دجله گردد، خشك رودى
خداوندان كام و نيكبختى (403)
برو شادى كن اى يار دل افروز
غم فردا نشايد خورد امروز
چرا سختى خورند از بيم سختى
غم فردا نشايد خورد امروز
غم فردا نشايد خورد امروز
هر كه علم شد به سخا و كرم
نام نكويى چو برون شد بكوى
در نتوانى ببندى بروى
بند نشايد كه نهد بر درم
در نتوانى ببندى بروى
در نتوانى ببندى بروى
گر چه دانى كه نشنوند بگوى
زود باشد كه خيره سر بينى
دست بر دست مىزند كه دريغ
نشنيدم حديث دانشمند
هرچه دانى ز نيك و پند
به دو پاى اوفتاده اندر بند
نشنيدم حديث دانشمند
نشنيدم حديث دانشمند
حريف سفله (404) اندر پاى مستى
درخت اندر بهاران برفشاند
زمستان لاجرم، بى برگ ماند
نينديشد ز روز تنگدستى
زمستان لاجرم، بى برگ ماند
زمستان لاجرم، بى برگ ماند