حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

58. مرگ توانگر شاداب، و زندگى فقير نادار

كاروانى از كوفه به قصد مكه براى انجام مراسم حج، حركت كردند. يك نفر پياده سر برهنه، همراه ما از كوفه بيرون آمد. او پول و ثروتى نداشت. آسوده خاطر همچنان راه مىپيمود و مىگفت:




  • نه بر اشترى سوارم، نه چو خر به زير بارم
    غم موجود و پريشانى معدوم ندارم
    نفسى مىزنم آسوده و عمرى به سر آرم



  • نه خداوند رعيت، نه غلام شهريارم
    نفسى مىزنم آسوده و عمرى به سر آرم
    نفسى مىزنم آسوده و عمرى به سر آرم



توانگر شتر سوار به او گفت: «اى تهيدست! كجا مىروى برگرد كه در راه بر اثر نادارى، به سختى مىميرى.»

او سخن شتر سوار را نشنيد و همچنان به راه خود ادامه داد تا اينكه به «نخله محمود» (يكى از منزلگاهها و نخلستانهاى نزديك حجاز) رسيديم. در آنجا عمر همان توانگر شتر سوار به سر آمد و در گذشت. فقير پابرهنه كنار جنازه او آمد و گفت: «ما به سختى نمرديم و تو بر بختى بمردى.»




  • شخصى همه شب بر سر بيمار گريست
    اى بسا اسب تيزرو كه بماند
    بس كه در خاك تندرستان را
    دفن كرديم و زخم خورده نمرد



  • چون روز آمد بمرد و بيمار بزيست
    خرك لنگ، جان به منزل برد
    دفن كرديم و زخم خورده نمرد
    دفن كرديم و زخم خورده نمرد



/ 183