حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

83. اعتراض به همنشينى گياه با گل و پاسخ گياه

چند دسته گل تازه را ديدم كه بر روى خرمنى از گياه، بسته شده بود، گفتم: چرا گياه ناچيز همنشين گلها شده است

گياه از سخن من رنجيد و گريه كرد و گفت خاموش باش و خرده مگير، كه انسان كريم و بزرگوار، حق همسايگى و همخوانگى را از ياد نمى برد و از همنشينى تهدستان روى نمى گرداند ؛ اگر جمال ندارم مگر نه اين است كه گياه باغ خدا هستم.




  • گر نيست جمال و رنگ و بويم
    من بنده حضرت كريمم
    گر بى هنرم و گر هنرمند
    با آنكه بضاعتى ندارم
    او چاره كار بنده داند
    رسم است كه مالكان تحرير (232)
    اى بار خداى عالم آراى
    سعدى ره كعبه رضا گير
    بدبخت كسى كه سر بتابد
    زين در، كه درى دگر بيابد



  • آخر نه گياه باغ اويم
    پرورده نعمت قديمم
    لطف است اميدم از خداوند
    سرمايه طاعتى ندارم
    چون هيچ وسيلتش نماند (231)
    آزاد كنند بنده پير
    بر بنده پير خود ببخشاى
    اى مرد خدا در خدا گير
    زين در، كه درى دگر بيابد
    زين در، كه درى دگر بيابد



/ 183