حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

27. آهى كه خرمن هستى ظالمى را خاكستر كرد

در زمانهاى قديم، حاكم ظالمى بود كه هيزم كارگرهاى فقير را به بهاى اندك مىخريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان مىفروخت. صاحبدلى (يكى از اهل باطن) از نزديك او عبور كرد و به او گفت:




  • مارى تو كه كرا ببينى بزنى
    زورت از پيش مىرود با ما
    زورمندى مكن بر اهل زمين
    تا دعايى بر آسمان برود



  • يا بوم كه هر كجت نشينى نكنى (107)
    با خداوند غيب دان نرود
    تا دعايى بر آسمان برود
    تا دعايى بر آسمان برود



حاكم ظالم از نصيحت آن صاحبدل، رنجيده خاطر شد و چهره در هم كشيد و به او بى اعتنايى كرد، تا اينكه يك شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم اوفتاد و همه دارايى او سوخت و به خاكستر مبدل شد.

از قضا روزگار، همان صاحبدل روزى از نزد آن حاكم عبور مىكرد، شنيد حاكم مىگويد: «نمى دانم اين آتش از كجا به سراى من افتاد؟»

به او گفت: «اين آتش از دل فقيران به سراى تو افتاد.» (يعنى آه دل تهى دستان رنجديده، خرمن هستى تو را بر باد داد.»




  • حذر كن ز درد درونهاى ريش (108)
    بهم بر مكن (109) تا توانى دلى
    كه آهى جهانى به هم بر كند



  • كه ريش درون عاقبت سر كند
    كه آهى جهانى به هم بر كند
    كه آهى جهانى به هم بر كند



و بر روى تاج كيخسرو (فرزند سياوش، شاه باستانى) چنين نوشته بود:




  • چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز
    چنانكه دست به دست آمده است ملك به ما
    به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت



  • كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت
    به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت
    به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت



/ 183