27. آهى كه خرمن هستى ظالمى را خاكستر كرد
در زمانهاى قديم، حاكم ظالمى بود كه هيزم كارگرهاى فقير را به بهاى اندك مىخريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان مىفروخت. صاحبدلى (يكى از اهل باطن) از نزديك او عبور كرد و به او گفت:
مارى تو كه كرا ببينى بزنى
زورت از پيش مىرود با ما
زورمندى مكن بر اهل زمين
تا دعايى بر آسمان برود
يا بوم كه هر كجت نشينى نكنى (107)
با خداوند غيب دان نرود
تا دعايى بر آسمان برود
تا دعايى بر آسمان برود
حذر كن ز درد درونهاى ريش (108)
بهم بر مكن (109) تا توانى دلى
كه آهى جهانى به هم بر كند
كه ريش درون عاقبت سر كند
كه آهى جهانى به هم بر كند
كه آهى جهانى به هم بر كند
چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز
چنانكه دست به دست آمده است ملك به ما
به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت
كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت
به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت
به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت