حکایت های گلستان سعدی به قلم روان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حکایت های گلستان سعدی به قلم روان - نسخه متنی

محمد محمدی اشتهاردی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

10. نتيجه مهر و نامهرى رهبر به ملت

در مسجد جمعه شهر دمشق، در كنار مرقد مطهر حضرت يحيى پيغمبر عليه السلام به عبادت و راز و نياز مشغول بودم، ناگاه ديدم يكى از شاهان عرب كه به ظلم و ستم شهرت داشت براى زيارت قبر يحيى عليه السلام به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست.




  • درويش و غنى بنده اين خاك و درند
    آنان كه غنى ترن محتاجترند



  • آنان كه غنى ترن محتاجترند
    آنان كه غنى ترن محتاجترند



پس از دعا به من رو كرد و گفت: «از آنجا كه فيض همت درويشان (مستمندان) عمومى است آنها رفتار درست و نيك دارند (تقاضا دارم) عنايت و دعايى براى من كنند، زيرا گزند دشمنى سرسخت، ترسان هستم.»

به شاه گفتم: «بر ملت ناتوان مهربانى كن، تا از ناحيه دشمن توانا نامهربانى و گزند نبينى.»




  • به بازوان توانا و فتوت سر دست
    نترسد آنكه (58) بر افتادگان نبخشايد؟
    هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
    زگوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
    بنى آدم اعضاى يكديگرند
    چو عضوى به درد آورد روزگار
    تو كز محنت ديگران بى غمى
    نشايد كه نامت نهند آدمى



  • خطا است پنجه مسكين ناتوان بشكست (57)
    كه گر ز پاى در آيد، كسش نگيرد دست
    دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست (59)
    و گر تو مىندهى داد، روز دادى هست (60)
    كه در آفرينش ز يك گوهرند
    دگر عضوها را نماند قرار
    نشايد كه نامت نهند آدمى
    نشايد كه نامت نهند آدمى



/ 183